در این مقاله
به دو دروغ
پانترکیستها
در مورد
شاهنامه پاسخ
خواهیم داد
دورغ یک)
پاسخ در
رابطه با نام
سرزمین ایران
و ادعای پانترکیستها!
دروغ دو)
پاسخ به
پانترکیستی
که ادعا میکند
شاهنامه برضد ایرانیتباران
بلوچها و کردها
است!
پانترکیستی
ادعا میکند که
"ایران در
شاهنامه فراگیرندهی
کل سرزمین
ایران نیست" و
ابیاتی را
میاورد که
زابل را خارج
از ایران
میشمرد.
پاسخ:
در شاهنامه
رستم و کیخسرو
و زال و
فرامرز و
فریدون و کاوه
و تمامی
قهرمانان همه
ایرانیتبار
هستند.
حتی تورانیان
نیز ایرانیتبار
هستند.
همهی
نامهای
تورانیان در
شاهنامه بجز
شاید دو مورد
آریایی هستند
و همهی
نامهای
تورانیان در
اوستا یکسره
ایرانی(آریایی)
هستند.
اما خود
نام "ایران" در
دوران اسطورهای
و ساسانیان شاهنامه
دو کاربرد
داشته است. در زمان
ساسانیان، نام
ایران فراگیر
کل سرزمین و
قلمرو
ساسانیان
بوده است. البته
این با واقعیت
تاریخی نیز
تطبیق میکند زیرا
نام قلمرو
ساسانیان
همان ایران و
ایرانشهر
بوده است.
ولی در
دوران اسطورهای
شاهنامه، در
برخی از ابیات
"شهر ایران"
با "ایران"
فرق دارد. شهر
ایران معنی
همه ایران
تاریخ در
مقابل توران و
روم را میدهد. ولی
ایران به معنی
خاص منطقهای
است که
استرابو یونانی
در زمان
اشکانیان به
آن اشاره کرده
است.
Strabo:
The name of Ariana is further extended to a part of Persia, and of Media, as also to the Bactrians and Sogdians on the north; for these speak approximately the same language, with but slight variations.
(استرابو،
جغرافی، دفتر
پانزدهم، بند
هشتم)
ترجمه:
سرزمین
آریانا به
علاوهی این،
فراگیرندهی
بخشهایی از
سرزمین پارس و
ماد و همچنین
بلخیان(باختریها)
و سغدیها در
شمال
میباشد،
زیرا این
مردمان با
اندکی کم
تفاوت، با یک
زبان سخن
میرانند.
برگرفته
از:
The
Geography of Strabo: With an English Translation by Horace Leonard Jones. Based
in Part Upon the Unfinished Version of John Robert
Sitlington Sterrett Translated
by Horace Leonard Jones Published by Harvard University Press, 1966
بنابراین
ایران به معنی
خاص در دوران
اسطورهای شاهنامه
گاهی مطابق با
آریانا است و
گاهی هم تطبیق
میکند با کل
ایرانزمین. در بخش
پادشاهی
گشتاسب و
لهراسپ،
منظور از ایران
در بسیاری
وقتها همان
بلخ و آریانا
است.
اما در
تمامی موارد،
رستم و
اسفندیار همه
دارای تبار و
ریشهای
ایرانی
میباشند و
همگی جزو
اسطورههای
قوم
ایرانی(آریایی)
حساب میشود.
آریانا به
طور خاص برای
نمونه در
کتیبهی
بیستون نیز
آمده است(ترجمه
رولند کنت-1953-بند
12-17):
Darius the King says: These are the countries which came to
me; by the favor of Ahuramazda I was king of them: Persia, Elam, Babylonia,
Assyria, Arabia, Egypt, (those) who are beside the sea, Sardis, Ionia, Media,
Armenia, Cappadocia, Parthia, Drangiana, Aria, Chorasmia, Bactria,
Sogdiana, Gandara, Scythia, Sattagydia, Arachosia, Maka: in all, 23 provinces
بند
6 12-17
داريوش شاه
گويد: اينست
سرزمينهايي
كه به بخشايش
اهورامزدا به
من رسيده است و
من در اين
سرزمينها
شاه هستم:
«پـارسَـه»
(پارس)،
«اووْجَـه»
(خوزيه/
عيلام)،
«بابيروش»
(بابل)،
«اَثـورا»
(آشور)، «اَرَبـايَـه»
(عربيه)،
«مـودرايَـه»
(مصر)، «تْـيَـئييْ
دْرَيَـهْـيا»
(دريانشينان)،
«سْـپَـردَه»
(اسپارت/ سارد/
ليـدي)، «يَـئـونَـه»
(يونان)،
«مـادَه» (ماد)،
«اَرميـنَه»[1]
(ارمنيه)،
«كَـتـپَـتوكَـه»
(كاپادوكيه/
آناتولي
مركزي)،
«پَـرثَـوَه» (پارت)،
«زْرَكَه»
(زَرَنگ/
سيستان)،
«هَـرَئيـوَه»
(هرات/ آريان)،
«اووارَزمييْ»
(خوارزم)،
«باخْـتْـريش»
(بلخ/
باكتريا)،
«سُـگودَه»
(سُغد)،
«گَـدارَه»
(قندهار)،
«سَـكَـه» (سكا)،
«ثَـتَـگوش»
(شايد هفترود/
پنجاب)،
«هَـرَئووَتيش»
(آراخوزي/
رُخَـج/ شايد
ناحية علياي
رود هيرمند)،
«مَـكَـه»
(مَكا/
مُـكران/ جنوب
بلوچستان).
روي هم 23
سرزمين.
یعنی
کشور "آریا"
بخشی از
امپراتور
پارس در دوران
هخامنشیان (تا
حدی مطابق با کیانیان
شاهنامه)
شناخته میشود. اما همه
میدانند که در
کتیبهی
بیسون داریوش
کبیر خود را
یک آریایی فرزند
آریایی و
پارسی فرزند
پارسی
میخواند. در
حالیکه
داریوش مال
کشور پارس
بوده است و نه
سرزمین Aria(Ariana)-آریانا.
بنابراین
داریوش هم
آریایی(ایرانی)
است ولی از
سرزمین
آریانا نبوده
است.
این
نکته را در
کتاب هردوت
نیز میتوان
دید.
هردوت در
کتاب هفتم بند
66 میگوید:
The Arians carried
Median bows, but in other respects were equipped like the
Bactrians. Their commander was Sisamnes the son of Hydarnes.
"آریانها
همانند مادها
کمان داشتند
ولی از لحاظ
دیگر همانند
بلخیان سلاح
داشتند.
فرمانداران
آنها سیسمنس
پسر هیدرانس
است"
اما در
بند 62 میگوید:
These Medes were called anciently by all people Arians
و یعنی
مادها نیز جزو
مردم آریایی
بودند.
بنابراین
از لحاظ
تاریخی آنچه
فردوسی در دورهی
کیانیان و اشکانیان
آورده است
درست مطابق
آنچه هست که
در متون
هخامنشی و
کتاب استرابو
و هردوت دیده
میشود.
یعنی نام
ایران به معنی
خاص منطقهی
بوده است که
در خراسان
بزرگ قرار
گرفته شده است. ولی
قومیت ایرانی
ویژهی این
مناطق نبوده
است. از
آنجا که
داریوش نیز
خود را آریایی
میخواند و از
انجا که مادها
و پارسها و
سغدیها و باختریها
همه از قوم آریایی
بودند گاهی
وقتها نام
ایران/آریانا
در دوراه اسطورهای
شاهنامه و
دوران
کیانیان برای
همهی سرزمین
کنونی ایران
نامیده میشده
است و گاهی
وقتها معنی
خاص خود یعنی
همان منطقهی
مورد نظر
استرابو و
کتیبهی
هخامنشی را میداده
است.
درست مانند
استرابو که
میگوید: نام آریانا
گاهی برای
سرزمین پارس و
ماد و
باختریان و
سغد بکار
میرود زیرا
اینها همه
دارای یک زبان
هستند با
اندکی تفاوت. یعنی
همه اینها از
اقوام آریایی
هستند چنانکه
هردوت مادها
را آریایی میخواند
و داریوش کبیر
خود را آریایی
فرزند آریایی
مینامد.
در دوران
ساسانی ولی، به
طور قطعی نام
کشور همان
ایران و ایرانشهر
بوده است و
این نکته هم
در کتیبههای
آن دوران، هم
در سکههای
ساسانی و هم
در شاهنامه
روشن است.
پاسخ به
پانترکیستی
که ادعا میکند
شاهنامه برضد
ایرانیتباران
و بلوچها و
کردها است!
هرچند
پانترکیستان
دوست دارند که
میان تیرههای
ایرانی و ایرانیتبار
(پارسیزبانان،
بلوچها و کردها)
اختلاف
بیندازند ولی
آنها در این
رابطه تنها
تاریخ را
تحریف میکنند
و هیچ آگاهی
از تاریخ
ندارند.
یکی از
این دروغهای
اخیر پانترکیستها
اینست که
شاهنامه ضد
کرد و بلوچ
است!
استناد آنها
به چند بیت
است که در
رابطه با
اختلاف
اردشیر
ساسانی با
گروهی به نام
"کرد" و
اختلاف انوشیروان
ساسانی با
گروهی به نام
"بلوچ" نوشته
شده است.
اما با بررسی
عمیقتر و
شناختن آنچه
شاهنامه میگوید،
این دیدگاه
انحرافی و
باطل پایهای
ندارد و اصولا
شاهنامه هرگز
چنین دیدگاهی را
ترویج
نمیکند.
نخست در
رابطه با
تاریخ واژگان
پارسی و کرد و
بلوچ و ایرانی(آریایی)
پژوهشی میشود
و دوم ادعای
پانترکیستان
در رابطه با این
سه واژه در
شاهنامه
بررسی میشود و
سپس پاسخی به
ادعاهای
نادرست و بیپایه
داده میشود.
از آنجا
که قوم ایرانی
شامل همهی
ایرانیتباران
و تیرههای
ایرانی (بلوچ
و کرد...)، نخست
توضیحی در
رابطه با این
قوم میدهیم. در
اینجا از
مقالهی خوب
استاد داریوس
کیانی بهره
میبریم:
قوم
آريايی
الف) واژهي
«آريا» به زبان
اوستايي
«ايريه / Airya»، به
پارسيباستان
«آريه / Ariya» و به
زبان سنسكريت
«آريه / Arya» ميباشد.
اين نام ــ
واژه به معناي
«نجيب و شريف و
آزاده و دوست»
است [فراي، ص 2 ؛
فروشي، ص 11 ؛
اسماعيلپور،
ص 79].
قوم «آريايي»
يا به تعبيري
ديگر
«هندوايراني»
شاخهي شرقي
قوم بزرگيست
به نام
«هندواروپايي»
كه در هزارهي
سوم پ.م. از
سرزمينهاي
واقع در دشتهاي
جنوب روسيه،
نواحي شرقي و
فرودست رود Dniepr
، شمال قفقاز
و غرب اورال
برخاستند و به
تدريج بخشهاي
گستردهاي از
اروپا و آسيا
را به دست
آوردند
[گيرشمن، ص 9 و 4 ـ
52 ؛ دوشنگيمن
(1375) ، ص 21 ؛ بهار (1377) ،
ص 143 ؛ بهار (1376) ، ص6
ـ 385 ؛ بهار (1352) ، ص
هفده؛ فروشي،
ص پنج؛
اسماعيلپور،
ص 78].
هندوايرانيان
يا آرياييها
كه در منطقهي
تمدني
«آندرونو» Andronovo
(گسترهاي
شامل سرزمينهاي
واقع در سيبري
غربي تا
رودخانهي
اورال) ميزيستند،
در هزارهي
دوم پ.م. گروههايي
را به قصد
مهاجرت و كشف
مناطق جديد و
مطلوب، به سوي
جلگهي سند و
غرب آسيا
(آناتولي،
زاگرس و ميانْرودان)
روانه و رهسپار
كردند. اين
گروهها در
پيوند با
اقوام بومي
آسيايي مانند
كاسيها و
هيتيها،
توانستند
دولتهاي
نيرومند و
تمدنهاي
درخشاني را در
آن مناطق پديد
آورند [كمرون،
ص16 و 70 و 7ـ 106؛
گيرشمن، ص 52 ؛
بويس (1377) ، ص 64 ــ 58
؛ بويس (1376) ، ص 9ــ 28
؛ بويس (1375) ، ص 17؛
فراي، ص 3 ؛
دوشنگيمن (1375) ،
ص 22 ؛ اسماعيلپور،
ص 79].
گروه ديگري از
اقوام
هندوايراني
(آريايي) كه نياكان
ايرانيان
بعدي را تشكيل
ميدادند، در
هزارهي نخست
پ.م. از همان
خاستگاه، به
سوي نجد ايران
رهسپار
شدند و
سرانجام در
دامنههاي
زاگرس متوقف
گرديدند و هر
كدام پس از
مدتها همزيستي
و همكاري و
درآميختن با
اقوام بومي
منطقه، حكومت
و تمدن
درخشاني را
پديد آوردند.
«ماد»ها و
«پارس»ها دو
گروه اصلي از
اين اقوام
مهاجر آريايي
بودند كه در
غرب و جنوبغرب
نجد ايران
حكومت و تمدن
خويش را بنيان
نهادند
[كمرون، ص 107؛
بويس (1377) ، ص 68 ، 64 ؛
بويس (1375) ، ص 17؛
فراي، ص 112و 5 ــ 44
؛ گيرشمن، ص 64 ؛
هينتز، ص 164 ؛
هوار، ص 28 ؛ بهار
(1376) ، ص 9ـ 388 ؛ بهار (1377)
، ص 143 ؛ زرينكوب،
ص 69 به بعد؛
اسماعيلپور،
ص 79].
آرياييان و در
كل،
هندواروپاييان
داراي آن گونه
خصوصيات و
ويژگيهاي
انديشگاني،
اجتماعي،
زيستي و انسانشناختي
مشترك و واحدي
هستند كه در
مجموع، آنان
را از اقوام
متعلق به نژادهاي
ديگر كاملاً
مُنفك و
متمايز ميسازد
و لذا اطلاق
عنوان «قوم» را
به اين گروه،
كاملاً بديهي
و معقول مينمايد.
اين ويژگيها
عبارتاند از:
1. پدرسالاري:
عنصر نرينه هم
در ايزدستان (Pantheon)
و هم در جامعهي
اين قوم چيرگي
دارد [فراي، ص 32
؛ بهار (1376) ، ص 50 ــ
449 ؛ پيرنيا، ص 164].
2. دامداري:
گلهداري و
دامپروري
كار و پيشهي
اصلي و عمدهي
اين قوم و
خصوصاً پرورش
اسب، ويژهي
آنان بوده است
[گيرشمن، ص 65 ،63 ؛
فراي، ص 39 ، 31 ؛
بهار (1376) ، ص 386].
3. زبان: تمام
اقوام
هندواروپايي
(از جمله، هندوايرانيان)
داراي زباني
با ريشه و
ساختار مشترك
هستند كه به گروه
زبانهاي
«پيوندي» تعلق
دارد؛ زبانهاي
گوناگون
هندواروپايي
داراي انبوه
واژگان مشترك
و همانند
هستند كه
نشانهي اصل و
منشأ واحد همهي
اين زبانها
ميباشد
[ميراث ايران،
ص 319 ؛ لغتنامهي
دهخدا، ص 9 ؛
پيرنيا، ص 34 ؛ http://iranianlanguages.com/indo-european.htm
؛ www.geocities.com/valentyn_ua/Tables.html].
4. جنگجويي و
سواركاري: اين
اقوام عمدتاً
جنگجوياني
اسبسوار
بودند كه كه
نيروي سوار و
ارابههايشان
ضامن پيروزي و
فتوح آنان بود
و از اين لحاظ
در دورههايي،
به عنوان
نيروي نظامي و
رزمي به خدمت
اقوام بومي منطقه
درآمدند
[گيرشمن، ص 67 ، 65
؛ فراي، ص 32].
5. دين: كيهانشناسي
(Cosmology)،
يزدانشناسي (Theology)
و انديشههاي
ديني ــ
اسطورهاي
اقوام
هندواروپايي
همسان و
مشترك است. در
ميان همهي
اقوام
هندواروپايي
اعتقادي واحد
و كهن به خداي
آسمان (با نام
اصلي: Deiwos)
وجود دارد
[گيرشمن، ص 53 ؛
الياده، ص 80 ؛
بهار (1376) ، ص 450 ؛
فراي، ص 33]. و نيز
خداياني با
كاركرد
شهرياري ـ
دينياري،
جنگجويي، و
كشاورزي ـ
باروري در
يزدانشناسي
اغلب اين
اقوام موجود
است [ستّاري،
ص 41 ـ 1 ؛ دوشنگيمن
(1350) ، ص 73 به بعد].
اسامي و
كاركرد
خدايان هندي ودايي
و ايراني
باستان
عموماً همسان
و مشترك است
[بهار (1376) ، ص 87 ــ 452
؛ بهار (1352) ، ص
بيست و دو ـ
بيست و شش؛
اسماعيلپور،
ص 7 ـ 80 ؛ پيرنيا،
ص 163].
6. ريختار (morphous):
هندواروپاييان
و آرياييان
متعلق به نژاد
سفيد هستند و
اين امر آنان
را از سياهپوستان
و آلتاييكهاي
زردپوست جدا
ميكند. مشخصهي
ديگر
هندواروپاييان
داشتن جمجمههاي
مسطح است كه
آنان را از
اقوامِ ديگرِ
داراي جمجمهي
بيضي متفاوت
ميسازد
[گيرشمن، ص 65 ؛
پيرنيا، ص 30].
ب) در متون كهن
و نو زرتشتي،
نام ميهن
باستاني
زرتشت و خاستگاه
و سرزمين مقدس
و اجدادي
آرياييان (ايرانيان)
«ايرانويج»
دانسته شده
است. اين واژه
به زبان
اوستايي
«ايريانَه
وَاِجَهْ / Airyāna-vaējah»
و به پارسيميانه
(پهلوي) «اِرانوِج
/ Ērānvēj»
است و به
معناي «[خاستگاه]
تبار آريايي»
ميباشد. از
اين واژه در
اوستا بسيار
ياد شده است: يسنهي
9/14 ؛ هرمزديشت/21
؛ آبانيشت/104و 17
؛ درواسپيشت/25
؛ راميشت/2 ؛
ارتيشت/45 ؛ ويديوداد
1/2 ـ 1و 2/21 ؛ و ... (همچنين
نگاه كنيد به:
بُندَهِش، ص
152 ، 133 ، 106 ، 78 ، 76 ، و...).
شناسايي آثار
باستانشناختي
متعلق به حدود
سدهي 15 پ.م. در
منطقهي
تمدني
آندرونُوُ (از
سيبري غربي تا
رود اورال) و
مطابقت آن با
توصيفات
گاهان و
اوستاي كهن از
جامعهي عصر
زرتشت، قرار
داشتن زادگاه
زرتشت و خاستگاه
آرياييان
(ايرانويج)
را در حوزهي
ياد شده و
مشخصاً در
«قزاقستان»
كنوني، آشكار
و ثابت ميكند
[بويس (1377) ، ص 49 به
بعد؛ بويس (1381) ،
ص 15 ؛ بهار (1376) ، ص 387
به بعد]. قبايل
آريايي
(نياكان
ايرانيان
بعدي) پس از
مهاجرت از اين
منطقه به سوي
نواحي جنوبيتر
در آسياي
ميانه و سپس
به داخل نجد
ايران (سده
دهم پ.م.)،
سرزمين
اجدادي و
خاستگاهي خود
را كه در
گذشته ترك
كرده بودند،
به نام «ايرانويج»
ميشناختند و
ميخواندند.
گفتنيست كه
«زرتشت» ـ پيامبر
باستاني
ايرانيان ـ
چند سده پيش
از آغاز
مهاجرت
آرياييها
(نياكان
ايرانيان)، در
«ايرانويج»
ميزيسته است:
سدهي سيزدهم
پ.م. [بويس (1377)،
فصل دوم].
در اوستا (يشت13/4
ــ 143) قبايل
هندوايرانيتبار
ساكن ايرانويج
و پيرامون آن،
«ايريَه» Airya
(قوم خود
زرتشت)، «تورَ» Tura،
«سيريمَ» Sairima،
«سايني» Sāini، و
«داهي» Dāhi،
دانسته شده و
به روح مؤمنان
اين قبايل
درود فرستاده
شده است [بويس
(1377) ، ص 32 ؛ بويس (1376) ،
ص 144 ؛ فراي ، ص 8 ـ 67
؛ كريستنسن، ص
9 ــ 95 ؛ فروشي ، ص
5 ــ 13].
پ) در بارهي
مسير مهاجرت
اقوام آريايي
(ماد و پارس)
به داخل نجد
ايران، از
ديرباز دو
ديدگاه وجود
داشته است؛ در
ديدگاهي،
مدخل اين
مهاجرت قفقاز
پنداشته شده و
در ديدگاه
ديگر، ماوراءالنهر
و خراسان. اما
امروزه قطعيت
و درستي ديدگاه
دوم آشكار و
ثابت گرديده
است؛ چرا كه
اولاً، به دست
آمدن انبوهي
آثار باستانشناختي
از نواحي
مركزي ايران
(مانند سيلكِ
كاشان) كه
مربوط و متعلق
به مردماني
مهاجر و نورسيده
با ويژگيهاي
آرياييست،
نشان ميدهد
كه اين ناحيه
در مسير
مهاجرت اقوام
آريايي
(ايراني) قرار
داشته است
[بويس (1376) ، ص 41 ؛
بويس (1375) ، ص 19 ؛
بويس (1377) ، ص 66 و 64 ؛
گيرشمن، ص 1 ــ 60
، 67 به بعد؛
بهار (1376) ، ص 391 ، 389]؛
و ثانياً،
نزديكي و
پيوستگي زبان
پارسيباستان
با زبانهاي
آريايي آسياي
ميانه (مانند
خوارزمي و سغدي)
بسيار بيشتر
است تا با
زبانهاي
آريايي ناحيهي
قفقاز مانند
«سَرمَتي»
[بويس (1375) ، ص 18 ؛
فراي، 79 و 74 ؛ هوار،
ص 28 ؛ استرابون
(پيرنيا، ص 160)] و
اين نكته نمودار
پيوند و
نزديكي افزونتر
اقوم ايراني
(ماد و پارس) با
ديگر اقوام
آريايي ساكن
ماوراءالنهر
و آسياي ميانه
است تا آرياييتباران
مقيم قفقاز.
بر پايهي آن
چه گفته شد،
آشكار است كه
مدخل مهاجرت
اقوام ايراني
(ماد و پارس)
ماوراءالنهر
و خراسان بوده
است.
ت) در چند سال
اخير، گروهي
از نويسندگان
تجزيهطلب،
به منظور
«اثبات
موجوديت خود
از طريق نفي
هويت ديگران»،
به ردّ و
انكار قوميت
«آريايي» روي
آوردهاند.
اما تكاپوي
باطل و بيارزش
اين عده
كاملاً بينتيجه
است چرا كه
انبوهي از
اسناد و مدارك
پيوستهي
تاريخي به
موجوديت تمام
عيار قومي به
نام «آريايي» تأكيد
و تصريح ميكند:
1. در تمام متون
زرتشتي كهن و
نو، قوميت
ايرانيان
«آريايي»
دانسته شده
است؛ مانند:
اوستا (خرداد
يشت/5 ؛ آبان
يشت/42 ، 49 ، 58 ، 69 ، 117 ؛
تير يشت/6 ، 36 ، 56 ، 58
، 61 ؛ درواسپ
يشت/21 ؛ مهر يشت/4
،13 ؛ فروردين
يشت/10 ،43 ، 44 ، 87 ، 143 ،
144 ؛ بهراميشت/50
، 53 ،60 ؛ راميشت/32
؛ ارتيشت/41 ، 43 ؛
اشتاديشت/1 ،2 ، 7
، 9 ؛
زامياديشت/57 ، 59
،60 ،62 ، 64 ، 69 ؛ و…) و
نيز بندهش، ص
72 ، 83 ، 109 و…
آيا ميتوان
باور و تأكيد
هزاران سالهي
ايرانيان را
به قوميت خود،
آن چنان كه در
متون مذهبي
كهن و نو
ايشان بازتاب
يافته و به
آشكارا «آريايي»
خوانده شده،
ناديده گرفت؟
2. داريوش و
خشايار ـ
پادشاهان
هخامنشي ـ در
پارهاي از
متون
بازماندهي
خود، خويشتن
را «يك آريايي
از تبار
آريايي» (Ariya:Ariyačiça)
معرفي ميكنند
(DNa, DSe, XPh).
داريوش بزرگ
در متنهايي
ديگر، زباناش
را «آريايي» (DB.IV)
و «اهوره مزدا»
را نيز «خداي
آرياييها»
اعلام ميدارد
[بريان، ص 406 ؛
ويسهوفر، ص 11].
آيا اين بيان
صريح و استوار
پادشاهان
هخامنشي را در
بارهي اصالت
قوم «آريايي»
ميتوان
مردود دانست و
از آن چشمپوشي
كرد؟
3. شماري از مورخان
باستان مانند
هردوت
[پيرنيا، ص 7 ــ
666]، استرابون
[پيرنيا، ص 160] و
موسا خورني
[فراي، ص 4 ، 411] مادها
و پارسها را
«آريايي»
خواندهاند.
آيا اطلاق
روشن اين
عنوان را از
جانب مورخان
مذكور ميتوان
ناديده
انگاشت؟
4. اساساً نام
كشور «ايران»
خود به تنهايي
گويا و مُبين
تبار «آريايي»
مردمان اين
سرزمين است و
نشانهي
آشكار اصالت و
حقيقت قوم
«آريايي». ميدانيم
كه واژهي
«ايران» مركب
است از: «اير» (=
آريا) + «ان» (=
پسوند مكان) و
به معناي
«جايگاهِ
آرياييان»
[فرهنگ فارسي،
ج 5 ، ص 206 ؛
فروشي، ص 11].
آيا بعد از
هزاران سال كه
ايرانيان
سرزمين و تبار
خويش را «آريايي»
خوانده و
دانستهاند،
ميتوان منكر
وجود اين
«قوميت» شد؟
چكيدهي بحث
آن كه، آرياييها
مردماني بودهاند
با زبان،
عقايد، فرهنگ
و ريختار
مشترك و همسان
كه هم خود و هم
ديگران اين
قوم را به
روشني «آريايي»
خوانده و
ناميدهاند.
حال چه گونه
ميتوان اين
گروه از
مردمان را كه
داراي چنان
مشتركات و
ويژگيهاي
واحدي هستند،
يك قوم مشخص و
معين به شمار نياورد
و در چارچوب
يك «قوميت»
تعريف و
شناسايي نكرد
و براي آنان
«نامي» قائل
نشد ـ نامي كه
اين قوم از
ديرباز بر خود
داشته است؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتابنامه:
ـ اسماعيلپور،
ابوالقاسم:
«اسطوره، بيان
نمادين»، انتشارات
سروش، 1377
ـ الياده،
ميرچا: «رساله
در تاريخ
اديان»، ترجمهي
جلال ستاري،
انتشارات
سروش، 1376
ـ بويس، مري (1375):
«تاريخ كيش
زرتشت»، جلد دوم،
ترجمهي
همايون صنعتيزاده،
انتشارات توس
ـ بويس، مري (1376):
«تاريخ كيش
زرتشت»، جلد
يكم، ترجمهي
همايون صنعتيزاده،
انتشارت توس
ـ بويس، مري (1377):
«چكيدهي
تاريخ كيش
زرتشت»، ترجمهي
همايون صنعتيزاده،
انتشارات
صفيعليشاه
ـ بويس، مري (1381):
«زردشتيان؛
باورها و آداب
ديني آنها»،
ترجمهي عسكر
بهرامي،
انتشارات
ققنوس
ـ بريان،
پيير: «تاريخ
امپراتوري
هخامنشيان»، ترجمهي
مهدي سمسار،
انتشارات
زرياب، 1378
ـ «بندهش»:
نوشتهي
فرنبغ دادگي،
ترجمهي
مهرداد بهار،
انتشارت توس،
1369
ـ بهار،
مهرداد (1352):
«اساطير ايران»،
انتشارات
بنياد فرهنگ
ايران
ـ بهار،
مهرداد (1376):
«پژوهشي در
اساطير
ايران»، انتشارات
آگه
ـ بهار،
مهرداد (1377): «از
اسطوره تا
تاريخ»، نشر
چشمه
ـ پيرنيا،
حسن: «تاريخ
ايران
باستان»،
انتشارات
افراسياب، 1378
ـ دوشنگيمن،
ژاك (1350): «زرتشت و
جهان غرب»،
ترجمهي
مسعود رجبنيا،
انتشارات
انجمن فرهنگ
ايران باستان
ـ دوشنگيمن،
ژاك (1375): «دين
ايران
باستان»،
ترجمهي رؤيا
منجم،
انتشارات فكر
روز
ـ زرينكوب،
عبدالحسين:
«تاريخ مردم
ايران»،
(ايران قبل از
اسلام)،
انتشارات
اميركبير، 1373
ـ ستاري،
جلال: «جهان
اسطورهشناسي»،
جلد چهارم،
نشر مركز، 1379
ـ فراي،
ريچارد:
«ميراث
باستاني
ايران»، ترجمهي
مسعود رجبنيا،
انتشارات
علمي و
فرهنگي، 1368
ـ فروشي،
بهرام: «ايرانويج»،
انتشارات
دانشگاه
تهران، 1374
ـ فرهنگ
فارسي: دكتر
محمد معين،
انتشارت اميركبير،
1380
ـ كريستنسن،
آرتور (1376):
«مزداپرستي در
ايران قديم»،
ترجمهي ذبيحالله
صفا،
انتشارات
هيرمند
ـ كمرون، جرج:
«ايران در
سپيدهدم
تاريخ»، ترجمهي
حسن انوشه،
انتشارات
علمي و
فرهنگي، 1365
ـ گيرشمن،
رومن: «تاريخ
ايران از آغاز
تا اسلام»،
ترجمهي
محمود
بهفروزي،
انتشارات
جامي، 1379
ـ «لغتنامهي
دهخدا»،
مقدمه: زيرنظر
دكتر محمد
معين، 1337
ـ «ميراث
ايران»:
زيرنظر ا.ج.
آربري، ترجمهي
احمد بيرشك و
ديگران،
بنگاه ترجمه و
نشر كتاب، 1346
ـ ويسهوفر،
يوزف: «ايران
باستان»،
ترجمهي
مرتضا ثاقبفر،
انتشارات
ققنوس، 1377
ـ هوار،
كلمان: «ايران
و تمدن ايراني»،
ترجمهي حسن
انوشه،
انتشارات
اميركبير، 1379
ـ هينتز،
والتر: «دنياي
گمشدهي
ايلام»، ترجمهي
فيروز
فيروزنيا،
انتشارات
علمي و
فرهنگي، 1376
بنابراین
به معنی خاص و
درست آن،
"ایرانی/آریایی"
شامل اقوام
کرد و بلوچ و
گیل و دیلم و
پارسی و
خراسانی و
تمامی گروههایی
میشود که به
زبانهای
ایرانی تکل
میکنند و
تاریخشان به
ایران باستان
میرسد.
البته در این
راستا بسیاری
از پژوهشگران
نیز میگویند
که مردمان
آذربایجان
نیز ایرانی
هستند ولی
زبانشان به یک
زبان
غیرایرانی
تغییر یافته
است.
در
رابطه با لغت
پارسی
پارسی:
در لغتنامه
دهخدا در ذیل «فارسی»
آمدهاست: «''فارسی.
(ص نسبی) منسوب به
فارس که فارسیان
و ممالک آنها باشد.
(منتهی الارب). معرب
پارسی ؛ ایرانی.
(حاشیۀ برهان چ
معین: پارس).'' » و در
زیر «فارس» آمدهاست:«''آن
که زبان فارسی
دارد. آن که از مردم
ایران است. در مقابل
ترک، عرب و جز آن''».
اعراب و
یونانیان و خارجیها
نام کشور ایران
را «پارس» و نام مردمان
آن را «پارسی» میخواندند. برای نمونه
قطران تبریزی،
شاعر دهقانتبار
(طبقهای از ایرانیان
ساسانی)، میسراید:
بلبل به
سان مطرب بیدل
فراز گل
گه پارسی
نوازد، گاهی زند
دری
و دکتر امین
ریاحی خوئی «دری»
را زبان فارسی
خراسان و پارسی
را زبان ایرانی
آذربایجان میدانند
(رياحي
خويي، محمدامين، «ملاحظاتي دربارهي زبان
كهن آذربايجان»: اطلاعات سياسي - اقتصادي، شمارهي
181-182)
مقاله نیز
در اینجا پیدا
میشود:
http://www.azargoshnasp.net/languages/Azari/26.pdf
ابوریحان
بیرونی، ایرانیان
زبان خوارزمی را
شاخهای از درخت
استوار پارسیان
میداند:«و أما
أهل خوارزم، و
إن کانوا غصناً
من دوحة الفُرس»(و
مردم خوارزم٬ آنها
شاخهای از درخت
استوار پارسیان
(ایرانیان) هستند.)
منبع: الاثار الباقیه
عن القرون الخالیه،
ابوریحان محمد
ابن احمد بیرونی
(۳۶۲ - ۴۴۰ ق)-تحقیق
و تعلیق: پرویز
اذکایی-ناشر: میراث
مکتوب-چاپ اول:
تابستان ۱۳۸۰
باید
دانست زبان
خوارزمی، یک
زبان ایرانیتبار
شرقی است و با
زبانهای
ایرانی(آریایی)
سغدی و استی و
زبانهای
پامیری از یک
خانواده
میباشد.
ابو الحسن
مسعودی در التنبیه
و الاشراف میینویسد:«پارسیان
قومی بودند که
قلمروشان دیار
جبال بود از ماهات
و غیره و آذربایجان
تا مجاور ارمنیه
و اران و بیلقان
تا دربند که باب
و ابواب است و ری
و طبرستان و مسقط
و شابران و گرگان
و ابرشهر که نیشابور
است و هرات و مرو
و دیگر ولایتهای
خراسان و سیستان
و کرمان و فارس
و اهواز با دیگر
سرزمین عجمان که
در وقت حاضر به
این ولایتها پیوستهاست،
همهٔ این ولایتها
یک مملکت بود،
پادشاهاش یکی
بود و زباناش
یکی بود، فقط در
بعضی کلمات تفاوت
داشتند، زیرا وقتی
حروفی که زبان
را بدان مینویسند
یکی باشد، زبان
یکی است وگر چه
در چیزهای دیگر
تفاوت داشته باشد،
چون پهلوی و دری
و آذری و دیگر زبانهای
پارسی.»
اصل
عربی:
فالفرس أمة
حد بلادها الجبال
من الماهات وغیرها
وآذربیجان إلی
ما یلی بلاد أرمینیة
وأران والبیلقان
إلی دربند وهو
الباب والأبواب
والری وطبرستن
والمسقط والشابران
وجرجان وابرشهر،
وهی نیسابور، وهراة
ومرو وغیر ذلک
من بلاد خراسان
وسجستان وکرمان
وفارس والأهواز،
وما اتصل بذلک
من أرض الأعاجم
فی هذا الوقت وکل
هذه البلاد کانت
مملکة واحدة ملکها
ملک واحد ولسانها
واحد، إلا أنهم
کانوا یتباینون
فی شیء یسیر من
اللغات وذلک أن
اللغة إنما تکون
واحدة بأن تکون
حروفها التی تکتب
واحدة وتألیف حروفها
تألیف واحد، وإن
اختلفت بعد ذلک
فی سائر الأشیاء
الأخر کالفهلویة
والدریة والآذریة
وغیرها من لغات
الفرس.
(مسعودي،
علي بن حسين:
«التنبيه و
الاشراف»، به تصحيح
عبدالله
اسماعيل
الصاوي،
قاهره، 1357 ق.)
از این نکته
برمیاید که فارسی
دری تنها یکی از
زبانهای گروه مردمان
پارسی حساب میشود
و گویندگان زبانهای
دیگر مانند زبان
آذری و پهلوی
و زبانهای دیگر
پارسی (ایرانی)
نیز جزو گروه مردمان
پارسی حساب میشدند.
برای نمونه
در کتاب مرزبان
نامه، که ترجمهای
است از طبری کهن
به زبان دری، وراوینی
در مقدمه زبان
طبری کهن راً فرس-قدیم"
میخواند و
میگوید که که
آن را از فرس
قدیم(طبری
کهن) به فارسی
دری ترجمه میکند.
Kramers, J.H. «Marzban-nāma.» Encyclopaedia of Islam. Edited
by: P. Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van
Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2007. Brill Online. ۱۸
November
۲۰۰۷
حتی در متون
دوران قاجاریه،
به اقوام کرد و
لک لقب «فرس قدیم»
را میدادند و
خارجیها لکها و
لرها و بختیاریها
و کردها را جزو
گروههای پارسی
میشمردند و خود
آن گروه نیز خود
را از «فرس قدیم»
میدانستند.
برای
نمونه:
Shiel, Lady (Mary). Glimpses of Life and Manners in Persia. London: John Murray,
1856.
در این کتاب
میخوانیم:
The PERSIAN TRIBES The
tribes are divided into three races-Toorks, Leks and Arabs. The first are the
invaders from Toorkistan, who,
from time 'immemorial, have established themselves in Persia, and who still
preserve their language. The Leks form the clans of genuine Persian blood, such
as the Loors, Bekhtiaris. To them might
be added the Koords, as members of the Persian family; but their numbers in the
dominions of the Shah are comparatively few, the greater part of that
widely-spread people being attached to Turkey. Collectively the Koords are so
numerous that they might be regarded as a nation divided into distinct tribes.
Who are the Leks, and who are the Koords? This inquiry I cannot solve. I never
met anyone in Persia, either eel or moolla, who could give the least
elucidation of this question. All they could say was, that both these races
were Foors e kadeem,-old Persians. They both speak dialects the greater part of
which is Persian, bearing a strong resemblance to the colloquial language of
the present day, divested of its large Arabic mixture. These dialects are not
perfectly alike, though it is said that Leks and Koords are able to comprehend
each other. One would be disposed to consider them as belonging to the same
stock,. did they not both
disavow the connection. A Lek will-
admit that a Koord, like himself, is an “old Persian"(Foors-e-Qadim) but
he denies that the families are identical, and a Koord views the question in the
same light.
در
اینجا گفته
شده است که لکها،
لرها،
بختیاریها و
کردها جزو
پارسیان اصیل
هستند و
مردمان ایران
(چه ایل چه ملا
و غیره) آنها
را "فرس قدیم"
میدانستند و
خود این گروهها
نیز خود را
فرس قدیم
میدانستند.
پیوند ایران
و فارس نیز در متون
کهن بارها گواهی
گردیدهاست، چنان
که حمزه اصفهانی
مینویسد(تاریخ
پیامبران و شاهان،
ترجمه جعفر شعار،
انتشارات امیرکبیر،
۱۳۶۷، ص ۲): «آریان
که همان فرس است
در میان این کشورها
قرار دارد و این
کشورهای شش گانه
محیط بدان اند،
زیرا جنوب شرقی
زمین در دست چین،
و شمال در دست ترک،
میانه جنوب در
دست هند، رو به
روی آن یعنی میانه
شمالی در دست روم
و جنوب غربی در
دست سودان و مقابل
آن یعنی شمال غربی
در دست بربر است».
بنابراین
تا دوران اخیر
لغت «فارس» محدود
به گونه «دری» فارسی
نبودهاست و در
واقع شامل زبانهای
متعدد ایرانی و
ساکنیان مردم ایران
میشدهاست. همچنین
در این نکته
حمزهی اصفهانی
باید باز گفت
که "فارس" به
معنی خاص همان
استان فارس
است ولی به
مرور زمان به
نام کل کشور
ایران تبدیل
شده است.
بنابراین،
برخلاف
قومگرایان که
امروز "خلق فارس"،
"خلق بلوچ"، و
"خلق کرد"
قائل هستند در
شاهنامه چنین
عنوانهایی
وجود نداشت. ولی در
ادبیات قومگرایانه
و چپ و ایرانستیرانه
کوشش میشود
که این واژه
"فارس" را
محدود کنند به
کسانی که به
زبان فارسیدری
تکلم میکنند. ولی به
قول استاد
کیانی باید
توجه داشت:
واحدی
به نام «قوم
فارس/ پارس»
نزدیك به دو
هزار سال پیش
در جامعهی یكپارچهی
ایران تحلیل
رفت و از این
رو گفتوگو از
«قوم فارس/
پارس» در
ایران معاصر،
بیمعنا و
فاقد موضوعیت
است؛ و دقیقاً
از این رو است
كه قومسازان
و تجزیهطلبان
تاكنون
نتوانستهاند
مشخص كنند و
توضیح دهند كه
منظورشان از
«قوم فارس» یا
«فارسها»
دقیقاً چیست.
اما از آن جا
كه مهمترین
دودمانهای
پادشاهی
ایران
(هخامنشیان و
ساسانیان) از ایالت
پارس/ فارس
برخاسته
بودند،
توسعاً، كل كشور
ایران، چنان
كه در متون
كهن و میانهی
یونانی،
لاتینی،
ارمنی،
سریانی،
چینی، و فارسی
– عربی دوران
اسلامی
مشاهده میشود،
از دیرباز و
سنتاً پارس/
فارس/ فُرس
خوانده میشده
است. حتا هنوز
نیز در زبانهای
اروپایی از
كشور ایران
گاه با نام
پارس (انگلیسی:
Persia؛ فرانسوی: Perse) یاد میشود
و البته اگر
خواست رضا
پهلوی نبود،
نام رسمی ایران
در اسناد بین
المللی هنوز
پارس بود.
بنابراین
مشخص است كه
عنوان پارسی /
فارسی،
منحصراً
دارای مفهومی
ملی است و نه
قومی.
محدود
کردن این واژهی
کهن به تنها
گروه
پارسی-دری
زبانان یک
تحریف تاریخ
است و بایست
سخت از آن
پرهیز کرد. در
شاهنامه
"پارسی" همان عنوان
کسانی است که
از استان پارس
میباشند. در
رابطه با زبان
پارسی نیز
توضیح دادیم
که نام درست
این زبان همان
پارسی دری است
زیرا "دری"
تنها یگ گونه
از پارسی
(ایرانی) است.
واژه
پارسی در آن
زمان فردوسی
تنها دو معنی
دارد:
یکی
کسانی که از
استان فارس
هستند.
دوم در
متون دوران
اسلامی، واژهی
فارسی برابر
است با
ایرانی.
کرد:
واژهٔ
کرد در دوران تاریخی
پس از حمله اعراب
به ایران به معنای
رمه گردانان و
کوچنشینان فلات
ایران بزرگ به
كار رفته است
و هرگز معنی
زبانی خاص یا
قوم خاص یا
فرهنگی خاص را
نمیدهد. چنانکه
امروز هم این
واژه هنوز معنی
زبانی خاص یا
گروهی خاص را
نمیدهد و در
واقع زبانهایی
وجود دارند که
نامشان کردی
است. برای
نمونه
زبانهای
سورانی و
کرمانجی نه یک
گویش از هم
بلکه دو زبان
متفاوت در حد
تفاوت انگلیسی
و آلمانی
شناخته میشوند.
در این
راستا به چند
سند محکم نگاه
میکنیم.
حمزه
اصفهانی
مینویسد : «
کانت الفرس
تسمی الدیلم
الاکراد
طبرستان کما
کانت تسمی
العرب اکراد
سورستان »
(تاریخ سنی ملوک
الارض)
یعنی
پارسیان
(ایرانیان)
دیلمیان (یکی
از گروههای
مهم ایرانیزبان)
را کردهای
طبرستان
میدانستند
چنانکه اعراب
را کردهای
سورستان.
در لغتنامه
دهخدا نیز
آمده است:
توسعاً
بمناسبت
چادرنشيني
اين طايفه
بطور مطلق بر
چادرنشينان
اطلاق مي شود.
بدوي . بقول
حمزه اصفهاني
ايرانيان
قديم (فرس )
ديلميان را
اکراد
طبرستان
ميناميدند و اعراب
را کردان
سورستان
ميخواندند.
(فرهنگ فارسي
معين):
از
رخت و کياي
خويش من رفتم
و پردختم
چون
کرد بماندستم
تنها من و اين
باهو.
رودکي
.
بينيت
همي بينم چون
خانه کردان
آراسته
همواره به شيراز
و به رُخبين
.
عماره
.
در
بيابان بديد
قومي کرد
کرده
از موي هر يکي کولا.
باراني
(از حاشيه
فرهنگ اسدي
نخجواني)
چو
سيلاب خواب
آمد و هر دو
برد
چه
بر تخت سلطان
چه بر دشت کرد.
سعدي
.
بخارا
خوشتر از لوکر
خداوندا همي
داني
وليکن
کرد نشکيبد
ازين دوغ
بياباني .
غزالي
لوکري .
پروفسور
مینورسکی مینویسد:
V. Minorsky, Encyclopedia of Islam: "We
thus find that about the period of the Arab conquest a single ethnic term Kurd
(plur. Akrād ) was beginning to be applied to an
amalgamation of Iranian or iranicised tribes., "Kurds" in
Encyclopaedia of Islam". Edited by: P. Bearman ,
Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2007. Brill Online. accessed 2007.
ترجمه:
در زمان
اعراب، لغت
قومی کرد برای
تیرههای
قبایل
گوناگون
ایرانیتبار
و ایرانیشده
بکار میرفت.
دکتر
پرویز خانلری
مینویسد:
نام
کردی عاده به
زبان مردمی
اطلاق میشود
که در سرزمین
کوهستانی
واقع در مغرب
فلات ایران
زندگی میکنند.
قسمتی از این
ناحیه اکنون
جزء کشور
ایران است و
قسمتی در کشور ترکیه و
قسمتی دیگر از
جمله کشور
عراق شمرده میشود.
در خارج از
این منطقه نیز اقلیتهای
کرد وجود دارند
که از آن جمله
گروهی در شمال
خراسان و گروههایی
در جمهوریهای
ارمنستان ،
گرجستان و
آذربایجان و
عدهی کمی نیز
در ترکمنستان
به این گویشها
سخن میگویند.
در سوریه نیز
یک اقلیت کرد
زبان از چند
قرن پیش به
وجود آمده است.
زبان یا
گویش کردی
همهی این
نواحی یکسان
نیست. حتی
تردید است در
این کلمه « کرد » به
قوم واحدی که
دارای مختصات
نژادی یا ایلی
با گویش معینی
باشند اطلاق
شده باشد.
در بسیاری از
منابع تاریخی
که به زبان عربی
در قرنهای
نخستین اسلام
تألیف یافته
، این کلمه را
معادل کلمه «
شبان » و « چوپان »
بکار بردهاند.
ابن حوقل کوچ (قفص)
کرمان را « صنف
من الاکراد »
میداند و حال
آنکه مقدسی
(احسن
التقاسیم) زبان
ایشان را شبیه
زبان مردم سند
شمرده است.
یاقوت حموی
مردمان ساسون
را « الاکراد
السناسنه »
میخواند (معجم
البلدان)
حمزه
اصفهانی
مینویسد : «
کانت الفرس
تسمی الدیلم
الاکراد طبرستان
کما کانت تسمی
العرب اکراد
سورستان » (تاریخ
سنی ملوک
الارض)
در کارنامهی
اردشیر
بابکان
(پاپکان) هم
کردان به معنی
شبانان آمده است ، نه
نام و نژاد یا
قبیله. در
گویش طبری امروز
نیز کلمهی
کرد به معنی
چوپان و شبان
است. (واژه
نامه طبری،
صادق کیا، ص ۱۶۶)
زبانها و گویشهای
ایران. منبع: کتاب
تاریخ زبان فارسی
نویسنده: دکتر
پرویز ناتل خانلری
دکتر
مارتین وان
بروینسن،
پژوهشگر
آلمانی و کردشناس
معروف مینویسد:
Martin van Bruinessen, "The ethnic
identity of the Kurds", in: Ethnic groups in the Republic of Turkey,
compiled and edited by Peter Alford Andrews with Rüdiger Benninghaus [=Beihefte
zum Tübinger Atlas des Vorderen Orients, Reihe B, Nr.60]. Wiesbaden: Dr.
Ludwich Reichert, 1989, pp. 613-21. excerpt: "The
ethnic label "Kurd" is first encountered in Arabic sources from the
first centuries of the Islamic era; it seemed to refer to a specific variety of
pastoral nomadism, and possibly to a set of political units, rather than to a
linguistic group: once or twice, "Arabic Kurds" are mentioned. By the
10th century, the term appears to denote nomadic and/or transhumant groups
speaking an Iranian language and mainly inhabiting the mountainous areas to the
South of Lake Van and Lake Urmia, with some offshoots in the Caucasus...If
there was a Kurdish speaking subjected peasantry at that time, the term was not
yet used to include them."
ترجمه:
نام قومی
"کرد" که در
منابع
قرن اول اسلام
دیده میشود بر یک
پدیده رمهگرایی
و شاید
واحدهای
سیاسی نامیده
میشد و نه یک
گروه زبانی. چندین
بار حتی
"کردهای عرب"
در منابع
نامبرده
شدند.
اما در پایان
قرن دهم
میلادی، این
نام برای گروههای
متعدد رمهگران
و کوچگران ایرانیزبان
بکار میرفته
است که از
دریاچه وان تا
دریاچه
ارومیه و
مناطقی از
قفقاز زندگی
میکردند.. اگر در
آن زمان روستانشینی
بودند که به
زبانهای
کردی امروز
تکلم میکردند،
هنوز نام
"کرد" در آن
زمان شامل
آنها نمیشد.
پروفسور
ولادمیر
ایوانف نیز میگوید:
Wladimir Iwanov:"The term Kurd in the
middle ages was applied to all nomads of Iranian origin".(Wladimir
Ivanon, "The Gabrdi dialect spoken by the Zoroastrians of Persia",
Published by G. Bardim 1940. pg 42(
ترجمه: نام
کرد در قرنهای
میانه (کم و
بیش از قرن
پنجم میلادی
تا شانزدهم
میلادی) نامی
بود که بر همهی
رمهگران و
کوچگران
ایرانی
نامگزاری میشد.
پروفسور
دایوید مکنزی
که تز خود را
روی زبانهای
کردی نوشته
است میگیود:
David Mackenzie: "If we take a leap
forward to the Arab conquest we find that the name Kurd has taken a new meaning
becoming practically synonmous with 'nomad', if nothing more pejorative"
D.N. Mackenzie, "The Origin of Kurdish", Transactions of Philological
Society, 1961, pp 68-86
ترجمه: اگر به
حدود دوران
گسترش امپراتوری
اعراب نگاه
کنیم، خواهیم
یافت که عنوان
کرد با رمهگر
و کوچگر
دارای یک معنی
است.
پروفسور
ریچارد فرای،
ایرانشناس
نامی:
Richard Frye,"The Golden age of
Persia", Phoneix Press, 1975. Second Impression December 2003. pp 111: "Tribes always
have been a feature of Persian history, but the sources are extremly scant in
reference to them since they did not 'make' history. The general designation
'Kurd' is found in many Arabic sources, as well as in Pahlavi book on the deeds
of Ardashir the first Sassanian ruler, for all nomads no matter whether they
were linguistically connected to the Kurds of today or not.
The population of Luristan, for example, was
considered to be Kurdish, as were tribes in Kuhistan and Baluchis in Kirman"
ترجمه:
قبایل
همیشه بخشی از
تاریخ ایران
بودند هرچند
منابع در مورد
آنها کم است
زیرا
آنها خود
تاریخساز
نبودند.
عنوان
فراگیر و
عامیانه
"کرد" که در بسیاری
از کتابهای
عربی و حتی
پهلوی (کارنامک
اردشیر
پاپکان) دیده
میشود نامی
بود که
فراگیرندهی
همهی کوچگران
و چادرنشنیان
میبود حتی اگر
با مردمانی که
امروز نام
"کرد" دارند
از پیوند
زبانی
نبودند.
برای نمونه،
برخی از منابع
مردمان
لرستان را کرد
نامیدند و
همچنین قبایل
کوهستان و حتی
بلوچان
کرمان.
بنابراین
واژهی "کرد"
در متون پارسی
تنها به معنی
چادرنشینان و
رمهگران بوده
است و زبان یا
قوم خاصی را
منظور نبوده است. بلکه یک
نوع شیوهی
زندگی بوده
است.
برای
همین در
کارنامک
اردشیر
پاپکان (که
شاهنامه نیز
از آن استفاده
کرده است)،
دکتر آساطوریان
میگوید:
The earliest occurrence of this term in written
sources is attested in
the form of kurt (kwrt-) in the Middle Persian treatise (Karnamak Artax-shir Pabakan), compiled presumably in the second half of the
6th century A.D. It occurs four times in the text (Kn. I, 6; VIII, 1; IX 1, 2)
in plural form, kurtan,
twice in conjunction with shah “chieftain, ruler” (kurtan
shah), once with shupanan “shepherds” (kurtan shupanan), and only once in a bare form, without a
supplement. It is clear that kurt in all the contexts has a distinct social sense,
“nomad, tent-dweller”. It could equally be an attribute for any Iranian ethnic group having
similar characteristics. To look for a particular ethnic sense here would be a
futile exercise.
ترجمه:
کهنترین
منبع که لغت
"کرد/کورت" را
بکار میبرد
نوشتار پارسیمیانه
کارنامک
اردشیر
پاپکان است که
گویا در قرن
ششم میلادی
تدوین شده
است.
لغت کرد در
این منبع
چهاربار بکار
رفته است و
واضح است که
در تمامی این
متن، این لغت
یک لقب
اجتماعی (و نه
قومی) بوده
است و تنها
معنی "چادرنشینان
و عشایر" را
میدهد.
این لغت
میتواند برای
هر گروه زبانی
ایرانی بکار
رفته شود و
هیچ معنی قومی
ندارد و پیدا
کردن معنی
قومی برای آن
یک کار بیهوده
است.
اما در
پاسخ به پانترکیستی
که ادعا میکند:
"
حکیم فردوسی
توسی درمورد
"کُرد کُشی"
و" جَهرُمی
کُشی"
اردشیربابکان،..."
اول کردهای
فارس که در
شاهنامه از
آنها نام
اورده شده است
بر اساس منبع
کارنامک
اردشیر
پاپکان است و
ربطی به
کرمانجی/سورانی
زبانان امروز
ندارد.
بلکه معنی
کرد در این
منابع همان
چادرنشینان و
عشایر و شاید
کوهنشینان
است.
برای
همین در بخش
اسطورهای
شاهنامه نیز
در رابطه با
کردها که
بازماندگان
افرادی هستند
که از جور و
ستم
ضحاک فرار
کردند میخوانیم:
دو نفر در
دربار ضحاك كه
شاهد ظلم و
ستم بودند طرحي
را آماده
ميكنند . اين
دونفر ارمايل
و گرمايل
ناميده
ميشدند.
يكي نام
ارمايل پاك
دين ـ
دگر نام
گرمايل پيش
بين
يكي از
روزها زنان به
ماموران ضحاك
كه در حال بردن
دو جوان بودن
درگير ميشوند
و در اثر اين
كار تصميم بر
اين ميشود كه
هر روز فقط
يكي از اين دو
جوان كشته شود
و ديگري را
فراري دهند. و
بجاي مغر آدمي
از مغز گوسفند
استفاده كنند. و به
كساني كه
فراري داده
ميشدند عنوان
كردند حق
ندارند در شهر
ها ساكن شوند
بايد به كوه و
دشت پناه برند.
زنان پيش
خواليگران
تاختند ـ ز
بالا به روي
اندر
انداختند
از
آن دو يكي را
بپرداختند ـ
جزين چاره ي
نيز نشناختند
برون
كرد مغز سر
گوسپند ـ
بياميخت با
مغز آن ارجمند
نگر
تا نباشي به
آباد شهر ـ تو
را از جهان
دشت و كوه است
بهر
از اين به
بعد هر ماه 30
جوان (به تعداد
روزهاي هر
ماه-اين نشان
ميدهد ماه در
آن زمان نيز 30
روزه بوده) از
مرگ نجات
يافته و به
كوهها و دشتها
پناه ميبردند.
تا اينكه
تعداد آنها زياد
شد و به حدود 200
تن رسيد و
همان كسي كه
ايشان را
فراري داده
بود بديشان
چند گوسفند و
ميش ميدهد تا
زندگي كنند.
چو گرد آمدي
مرد ازيشان
دويست ـ بر آن
سان كه
نشناختندي كه
كيست
خورشگر
بديشان بزي
چند و ميش ـ
سپردي و صحرا
نهادند پيش
در اينجا
فردوسي به
نژاد مردمان
كرد ايراني اشاره
دارد-كه بسيار
جالب و
خواندني
ميباشد.
كنون كرد
از آن تخمه
دارد نژاد ـ
كه ز آباد
نايد به دل
برش ياد
بیت آخر "که
ز آباد ناید
به دل برش یاد"
باز نشانگر
غیرقومی بودن
واژهی کرد در
شاهنامه است و
همان معنی رمهگران
و عشایر ایران
را میدهد.
البته
تاریخنگاران
قدیمی مانند
رشید یاسمی لغت
کرد را به
معنی قوم
گرفته است که
اشتباه است. اما
برخی از
اسنادی که رسید
یاسمی بکار
گرفته است بیربط
به این بحث
نیست:
J. Limbert, The Origins and Appearance
of the Kurds in Pre-Islamic Iran, Iranian Studies, Vol.1, No.2, Spring 1968, pp.41-51:
According to Yasami, not only were the
Kurds of Fars a major support of Sassanian power, but Ardashir I, The empire, was himself a Kurd. He says that Sasan, Ardashir's
grandfather, married Ram Behesht of the Bazanjan Kurds, who, according to
istakhri, were one of the five Kurdish tribes of Fars. Their son Pgpak took
advantage of his Kurdish connections and sent his son Ardashir as governor to
Darabgerd (Darab), which was the center of the Chupanan, or Shabankareh, the
large federation of tribes to which the Banzanjan belonged and who had been
Sasan's original protectors. These same Kurds of Fars now became Ardashir's
supporters in his revolt against Ardavan V, the Arsacid ruler. After Ardashir
had proclaimed himself king of kings, Ardavan wrote an insulting letter to him
which called attention to Ardashir's Kurdish ancestry. You've bitten off more
than you can chew and you have brought death to yourself., O son of a Kurd,
raised in the tents of the Kurds, who gave you permission to put a crown on
your head?
در واقع
رشید یاسمی به
کتابهایی
اشاره میکند
که ساسانیان
را از تبار
کرد دانستهاند. حتی به
نامهی
اردوان به
اردشیر در
برخی از این
کتابها اشاره
شده است که اردوان
میگوید:
تو
بیشتر از آنکه
بتوانی از
حلقوم
فروبری، سهم
برداشتی و
برای خود مرگ
را آوردی. ای
فرزند کرد، که
در چادرهای
کرد برومند
گشتی، چه کسی
به تو اجازه
داد که تاج را
بر سر نهی؟
و حتی
چنانکه دیده
شد، بسیاری از
منابع خود ساسانیان
را "کرد" (ولی
در اینجا به
معنی عشایر و رمهگر)
خواندهاند
که توانستند
قدرت را از
اشکانیان
بگیرند.
به یقین
داستان
کارنامک
اردشیر
پاپکان برای
انکار این نکته
نوشته شده است
و میخواستند
بگویند که
هرچند اردشیر
پاپکان و
نیاکان وی در
میان شبانان و
رمهگران
بودند ولی
نسلشان به سلسلهی
کیانیان و
هخامنشیان
میرسد و
تنها چهارنسل
میان کردان
(رمهگران،
شبانان،
عشایز) میزیستند. و در این
راستا برخورد
با گروهی به
نام "کرد"(به
معنی رمهگر و
عشایر و نه
قوم آریایی
تبار کرد
امروزین) نوشته
شده بود تا
این موضوع
انکار گردد.
بنابراین
در شاهنامه
واژهی کرد
معنی قوم خاصی
را نمیدهد. بلکه معنی
یک شیوهی
زندگی همان
رمهگری و کوچگری
و
عشایر را
میدهد.
اما در رابطه
با برخورد
اردشیر با
گروهی به نام
"کرد" باید به
این نکته توجه
داشت که هر
زمانی در
تاریخ ایرانی
پادشاهی به
قدرت برسد
ناچار همه
قدرتهای
مقابل خود را
با نبرد شکست
داده است (یا
آنها را خریده
است).
برای نمونه
اردشیر با
پادشاه جهرم و
پادشاه گروهی
به نام "کرد" و
پاشاه کرمان و
سیستان و بیش
از همه با
پادشاه
اشکنانیان و با
بسیاری از
قدرتهای
درون ایران جنگید
و بلاخره قدرت
را به دست
گرفت.
این
برخوردها در
هر زمان در
تاریخ ایران
وجود داشته
است و آن را
باید در
چارچوب قدرتجویی
طبیعی آن زمان
دانست.
اما در
رابطه با
پیوند قوم
آریایی به نام
کرد در امروز
و شاهنامه این
پیوندها
بسیار عمیق
هستند که حتی
کردها کاوه و
رستم و بزرگان
شاهنامه را از
قومیت کرد
میدانند:
Shahnameh in the Kurdish and Armenian oral
Victoria Arakelova
در
ادبیات
گورانی مسلک
یارسان، کاوه و
رستم و کیخسرو
و زال مظهر
نورهای
فرشتگان والامرتبه
و الهی هستند:
A.Shahbazi, “Zal” in
Encyclopedia Iranica
همچنین
ادبیات
گورانی مملو
از نفوذ
شاهنامهی
فردوسی است:
V. Minorsky, “The Gūrān,” BSOAS 11, 1943, pp. 75-103
http://www.azargoshnasp.com/languages/Kurdish/Guranminorsky.pdf
N. MacKenzie, “Some Gorānī Lyric Verse,” BSOAS 28, 1965, pp. 255-83.
M. Mokri, La Légende de Bīžan-u
Manīǰa, Paris, 1966.
همچنین
ادبیات "لکی"
(یکی از زبانهای
نزدیک به کردی
که بسیاری آن
را جزو زبانهای
کردیتبار(سورانی
و کرمانجی)
میشمرند پر از
مفاهیم ایرانی
شاهنامه است.
برگرفته
از:
http://lakistan.persianblog.ir/tag/%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%D9%84%DA%A9%DB%8C
قداست
شاهنامه
فردوسی در بین
لکها
شاهنامه ی
حکیم
ابوالقاسم
فردوسی حماسه
سرای بزرگ
ایرانی بدون
تردید از
بزرگترین کتب
نگاشته شده
توسط ساکنان
سرزمین پرشیا
است. اقوام لک
ایرانی به عنوان
بومیان
باستانی این
سرزمین، تعصب
و غیرت ایرانی
بودن خود را
در برگردان
شاهنامه به زبان
لکی نشان داده
اند. لازم به
یادآوری است که
تمامی
شاهنامه ی
فردوسی توسط
شعرای گمنام
لک منطقه
سیمره به زبان
لکی منظوم
برگردانده
شده است
شاهنامه
لکی در اینجا
نیز بررسی شده
است:
http://www.azargoshnasp.net/famous/ferdowsi/shahnamehlaki.pdf
پس نظر پانترکیستها
در رابطه
با ضدکرد
بودن شاهنامه
یک دیدگاه
انحرافی و
دروغین است و
توصیف یک جنگ
میان اردشیر و
جهرمیان و کرمانیان
و سیستانیان و
گروهی به نام
"کرد"(رمهگر
و عشایر) هرگز
قومستیزی
نیست بلکه
بخشی از تاریخ
ایران آن دوران
شمرده میشده
است که فردوسی
نیز آن را
تعریف کرده
است.
البته
جایگاه
ساسانیان در
فرهنگ کل ایرانیان
(و همچنین
کردهای آریایتبار
امروزی که
بسیاری از
تیرههای آن
خود را
بازماندهی
ساسانیان
میدانند
مانند تیرهی
جاف در
کردستان عراق)
بسیار عمیق
است چنانکه
قطران تبریزی،
شاعر آریاییتبار
فهلویآذری
میگوید:
این
جهان بودست
دایم ملک
ساسانیان
خواست
سالارش خدا در
ملک ساسان کند
نیست
کس در گوهر
ساسانیان چون
لشکری
تا پس
آن چون نیاکان
شاهی ایران
کند
همچو
افريدون
بگيرد ملك
عالم سر بسر
و
آنگهي تدبير
ملك خيل
فرزندان كند
روم و
گرجستان به
فرمان منوچهر
آورد
هند و
تركستان بزير
حكم نوشروان
آورد
او
بتخت ملک
ايران بر
نشيند
در
سطخر کهترين
فرزند خود را
مهتر آران کند
تا همی
فرمان داور
خاک را ساکن
کند
تا همی
تقدير يزدان
چرخ را گردان
کند
ملک او
را از زوال
ايمن همی
گردون کند
جان او
را از فنا
ایمن همی
یزدان کند
شاد
بنشيند بکام
دل بر ايوان
شهی
وز
فروغ روی خويش
آراسته فرمان
کند
در رابطه
با بلوچها
پانترکیستی
نابکار و
ناآشنا با
تاریخ که ادعا
میکند
ایلامیان و
سومریان باستان
نیز ترک
بودند! (در
پاسخ به این
دروغها به
اینجا بنگرید):
http://www.azargoshnasp.com/Pasokhbehanirani/main.htm
مینویسد:
"بلوچ
کُشی:
انوشیروان"دادگر"وقتی
دادمردم بلوچ
رابا نسل کُشی
آنهادرمیآورد.فردوسی
می فرماید:
سراسر بشمشیر
بگذاشتند ستم
کردن ِ"لوچ"
برداشتند
بشد
ایمن از رنج
ایشان جهان
"بلوچی"
نماند آشکار و
نهان!
همه
رنج ها خوار
بگذاشتند در و
کوه را، خانه
پنداشتند!
ازایشان
فراوان و اندک
نماند! زن
ومرد و جنگی و
کودک نماند"
در رابطه
با بلوچ در
دانشنامه
ایرانیکا
میخوانیم:
It is important to
note that the sources do not mention any leaders. It is likely that the
Balōč at this period were a series of tribal communities not sharing
any feelings of common ethnicity. In fact, the name Balōč
(Balūč) appears to have been a name used by the settled (and
especially the urban) population for a number of outlaw tribal groups over a
very large area. The etymology is unclear, as is that of Kūč (also
written as Kūfeč, Kōfč or—arabized—Qofṣ), a name generally
taken to refer to a comparable neighboring tribal community in the early
Islamic period. The common pairing of Kūč with Balūč in
Ferdowsī (see, e.g., Dehḵodā,
s.vv.) suggests a kind of rhyming combination or even duplication, such as is
common in Persian and historically related languages (cf. tār o
mār). The Balōč may have entered the historical record as
the settled writers’ generic nomads. Because of the significance of their
activities at this period they would gradually have become recognized as the
nomads par excellence in this particular part of the Islamic world. It is
possible, for example, that Balūč, along with Kūč, were
terms applied to particular populations which were beyond the control of
settled governments; that these populations came to accept the appellation and
to see themselves in the cultural terms of the larger, more organized society
that was established in the major agricultural territories; but they remained,
then as now, a congeries of tribal communities of various origins. There is
also ethnographic evidence to suggest that Balūč, irrespective of its
etymology, may be applied to nomadic groups by the settled population as a
generic appellation in other parts of eastern and southern Iran.
B. Spooner, Encyclopedia Iranica, “Baluch: Geography, History, Ethnography”
بنابراین
واژه "کرد" و
"بلوچ" یک نوع
شیوهی زندگی
بودند و نه
قومیت خاص. واژهی
پارسی هم در
شاهنامه
بیشتر برای
مردمان استان
فارس استفاده
شده است و
دورهی
اسلامی معنی
همان قومیت
ایرانی (شامل
کرد و بلوچ و
پارسی-دریزبانان
و گویشهای
دیگر خانواده
زبانهای ایرانی)
در مقابل ترک
و تازی را میدهد.
نخست خوب
است واژهی
بلوچ را در
اینجا در
شاهنامه
بررسی کنیم.
همانطور که
گفته شد، واژهی
بلوچ در متون
دوران
شاهنامه نام
قوم خاصی نیست
بلکه یک نوع
شیوهی زندگی
کوچگری و
غیریکجانشینی
میباشد.
در شاهنامه
در دو بخش
اساطیری و
حماسی از بلوچها یاد
شده است. در
بخش اساطیری
برای اولین
بار از بلوچها
در سپاه
کیکاووس و تحت
امر سیاوش
نام می برد که
برای جنگ علیه
افراسیاب
تورانی آماده
می شدند :
گزین
کرد از آن
نامداران
سوار
دلیران
جنگی ده و دو هزار
هم
از پهلو و
پارس و کوچ و
بلوچ
ز
گیلان جنگی و
دشت سروچ
سپرور
پیاده ده و دو
هزار
گزین
کردشاه از در
کارزار
از
ایران هر آنکس
که گوزاده بود
دلیر
و خردمند و
آزاده بود
همچنین
در جایی دیگر
به هنگام لشکر
کشی کیخسرو
علیه
افراسیاب چنین
آمده است :
پس
گستهم اشکش
تیز گوش
که
با زور و دل
بود و با فر و
هوش
یکی
گرزدار از
نژاد همای
به
راهی که جستیش بودی
بپای
سپاهش
ز گردان کوچ و
بلوچ
سگالیده
جنگ و برآورده خوچ
که
کس در جهان
پشت ایشان
ندید
برهنه
یک انگشت
ایشان ندید
سپه
دارشان بود
رزم آزمای
کزو
بود گاه و
نیکویی به جای
درفشی
برآورده پیکر
پلنگ
همی
از درفشش
ببارید جنگ
بسی
آفرین کرد بر
شهریار
بدان
شادمان گردش
روزگار
نگه
کرد کیخسرو از
پشت پیل
بدید
آن سپه را زده
بر دو میل
در
دوران
اساطیری از
مکران نیز سخن
به میان آمده
است و آن
هنگامی است
که کیخسرو از
چین به ایران
باز می گشت :
بیامد
چو نزدیک
مکران رسید
ز
لشکر
جهاندیده ای
برگزید
بر
شاه مکران
فرستاد و گفت
که با
شهریاران خرد
باد جفت
خروش
ساز راه سپاه
مرا
بخوبی
بیارای گاه
مرا – والخ
از
تمام این
اشعار و با
آنچه در منبع
ایرانیکا
آمده است چنین
بر می آید :
بلوچها
گروهی از
مردمان
سرزمین ایران
بودند ولی
الزاما ربطی
به بلوچهای
کنونی
نداشتند. بلکه
واژهی بلوچ
یک نام
عامیانه برای
گروههای
عشایری بوده
است.
از
دوران
اساطیری که
بگذریم در
دوران روشن
تاریخی یعنی
حکومت
ساسانیان نیز
در شاهنامه از
بلوچها یاد
شده است اما
نه در
بلوچستان
بلکه در نقاط
شمالی ایران . آنچه
پانترکیست
ایرانستیز
به آن اشاره
میکند ماجرای پیکار
انوشیروان
ساسانی با
"بلوچها" در
گیلان میباشد..
به
راه اندر
آگاهی آمد به
شاه
کز
بلوچی جهانی
سیاه
ز بس
کشتن و غارت و
تاختن
زمین
را به آب اندر
انداختن
ز
گیلان تباهی
فزون است از
این
ز نفرین
پراکنده شده
آفرین – ..
سپس فردوسی
به نبرد بین
بلوچها و
انوشیروان
ساسانی اشاره
میکند.
اما این نبرد
هرگز ماهیت
قومیتی نداشته
است.
زیرا هم
بلوچها(نامی
عام برای عشایر
گوناگون و نه
قومی خاص) و
ساسانیان از
تبار ایرانی
بودند.
ولی درکل
همانطور که
رستم با
اسفندیار
نبرد میکند و
یا ساسانیان
با اشکنایان
نبرد میکنند..
فردوسی نیز
ماجرای نبرد
انوشیروان ساسانی
و بلوچها را
شرح داده است. اما این
ماجرا نه
براساس زبان و
قومیت بلکه
براساس تناقض
و برخورد
زندگانی یکجانشینی
و زندگانی
عشایری بوده
است. در
تاریخ ایران
عشایرها (از
هر گروه)
بارها به مردمان
یکجانشین میتاختند
(و این بخشی از
زندگی
سلحشوری
عشایری بوده است
و ربطی به
قومیت خاص و
زبان خاصی
ندارد) و بنابراین
دولتهای قوی
نیز سعی
میکردند که یکجانشینی
را ترویج دهند
و جلوی غارت و
شبیخون زدن
عشایر را
بگیردند.
فردوسی
در جایی دیگر
به هنگام
استقبال از
سفیر چین از
بلوچها یاد
میکند :
فرستاده
را جایگه
ساختند
ستودند
و بسیار
بنواختند
چو
خوان و می
آراستی
میگسار
فرستاده
را خواستی
شهریار
ببودند
یک ماه نزدیک
شاه
به
ایوان بزم و
به نخجیرگاه
یکی
بارگه ساخت
روزی به دشت
ز
گرد سواران
هوا تیره گشت
همه مرزبانان
زرین کمر
بلوچی
و گیلی و
برزین سپر
بنابراین
هرچند واژهی
بلوچ به معنی
عشایر است ولی
در شاهنامه
آنها گروهی از
عشایر بودند
که در دوران کیانیان
(اسطوره ولی
در واقع
برداشتی از
دوران
هخامنشیان) و
نیز دوران
ساسانیان از
آنها به طور
ستایشآمیزی
یاد شده است. برخورد
انوشیروان
ساسانی و گروههایی
که غارت
میکردند نیز
ماهیت قومی
ندارد و تنها
نشانگر رقابت
تاریخی بین
عشایر و یکجانشینان
در تاریخ
ایران است. همانطور
که بسیاری از
برخوردها
میان
ایرانیان
(نظیر رستم و
اسفندیار و لشکر
آنها یا خاندان
رستم و طوس و غیره)
نیز ماهیت
قومی نداشته
است..
بلوچهای
شاهنامه در
مناطق کاسپین
هستند و دانشنامه
ایرانیکا نیز
در این مورد
میگوید:
Ṭabarī, enumerating
the enemies of the Sasanian king Ḵosrow
I Anōšīravān (531-79), does not mention the Baluch, and hence
the reference to them in the same connection in the Šāh-nāma (comp.
ca. 1020; “Kōč and Balōč”) cannot be historical, since
Ferdowsī’s historical sources are known to be the same as those used by Ṭabarī. It seems
likely that Ferdowsī has replaced another name, perhaps blnjr (balangar?)
with what was by his time a stereotyped phrase denoting bandits or marauding
freebooters.
یعنی آنچه
فردوسی گفته
است در تاریخ
طبری نیامده
است و
غیرتاریخی
است.
احتمال میاید
که فردوسی
گروهی به نام
بلنجر را در
نظر داشته است
که آنها را به
عنوان
"راهزن" و
"غارتگران
پیاده"
میشناختند.
در کل
شاهنامه برای قوم
امروزی بلوچها
جایگاه بزرگی
دارد زیرا:
بک) بلوچها
از اقوام
آریایی هستند
و زبانشان یکی
از زبانهای
کهن آریایی
است.
شاهنامه هم
اسطورههای
قوم آریایی
میباشد و
متعلق به همه
ایرانیتباران
است.
دو) در
ادبیات بلوچی
نیز بسیاری از
داستانهای
شاهنامه به
طور فوکلور
وجود دارد. برای
نمونه داستان
بهرام و گلاندام
(دختر پادشاه
چین) را
میتوان در
اینجا از یک
متن کهن بلوچی
خواند:
http://www.azargoshnasp.com/languages/baluchi/baluchi.htm
http://web.archive.org/web/20060715144221/www.azargoshnasp.net/languages/baluchi/baluchi.htm
با این حال
دوباره باید براین
نکته راستین
پافشاری کرد
که واژهی
بلوچ در
شاهنامه
برابر با قوم
آریایی بلوچ امروزی
نیست.
بلکه بلوچ در
آن طور یعنی عشایر
و این عشایر
میتوانستند
از هر گروهی و
جایی باشند و
در شاهنامه در
گیلان قرار
گرفتهاند. احتمالا
بنابرقول
ایرانیکا،
منظور فردوسی از
بلوچ در
شاهنامه همان
"بلنجر" است
که باز بلنجر
هم قوم خاصی
نیست و مخفف
گروههای
رهزن و غارتگر
میباشد.
و در
کل یک نگاه به
شاهنامه و
واژهی بلوچ
نشان میدهد که
عشایر همیشه
بخشی از ارتشهای
شاهان اسطورهای
و ساسانی
بودند و شاهنامه
این واژه را
در کل مثبت
نشان داده است
و همچنین همین
بلوچهای
شاهنامه (که
با قوم بلوچ
امروز نباید اشتباه
شوند) جزوی از
ارتشهای
مختلف شاهانه
اسطورهای و
شاهانه
ساسانی بودند.
اگر
برخی موقعها
اختلافهای
داخلی در کشور
رخ میافت، باز
تنها فردوسی
براساس منابع
خداینامگ آن
را تعریف کرده
است و
همکاری و
برخورد بین
عشایرها و
پادشاهان
امپراتوری در
تاریخ ایران
یک پدیده تاریخی
است و ماهیت قومی
نیز نداشته
است و تنها
نشانگر ناسازگاری
بین یکجانشینی
و دولت قوی که
مالیات میگرد
با کوچگری
(که بسیاری از
وقتها به غارت
و نافرمانی میانجامیده
است) را نشان
میدهد.
بنابراین
به طور کلی یک
نگاه کامل به
واژهی کرد و
پارسی و
ایرانی و
بلوچی در
شاهنامه شد. جنگ
اردشیر با
جهرمیان و
سیستانیان و
کرمانیان و "کردها"
و اشکانیان
(پارثیان)
ربطی به قومیتستیزی
ندارد بلکه
براساس
کارنامک
اردشیر
پاپکان است. هر
سلسلهای که
در تاریخ
ایران قدرت
گرفته است سعی
کرده است که
تمامی
نهادهای رقیب
و قدرتمند خود
را زیر فرمان
خود گرداند. اما در
این راستا
نشان داده شد،
که واژهی کرد
در شاهنامه و
متون پهلوی
(مانند
کارنامک
اردشیر
پاپکان)
اصولاً نام
قومی نیست
بلکه تنها نشانگر
یک شیوهی
زندگی رمهگران
و کوهنشیان و
عشایر میباشند. همچنین
است در مورد
واژهی بلوچ
در دوران
انوشیروان که
جایگاه آنان
در گیلان گفته
شده است.
برخورد یک
شاه ساسانی با
اشکانیان و
کرمانیان و
سیستانیان و بلوچهای
گیلان هیچ
ماهیت قومی
ندارد بلکه در
آن دوران در
هر کشوری در
هر مکانی هرجا
قدرتی رقیب
بوجود آید که
فرمانبردار
نباشد ناچار دعواهای
درونی رخ میگرفت. در عین
حال این دو
واژهی بلوچ و
کرد در دوران
اسطورهی
شاهنامه نیز
به طور بسیار
ستایشآمیزی
آمدهاند و در
کل نقش
شاهنامه در
فرهنگ بزرگ
کردها بسیار
پروزن است و
کردهای
امروزین رستم
و کاوه و
فریدون و زال
و سالم و
کیخسرو و عیره
را همه کرد
میدانند
هرچند اینها
اسطورههای
مشترک قوم
ایرانی(آریایی)
است.
همچنین بلوچ
در شاهنامه در
گیلان قرار
دارد و
همانطور که
دانشنامه
ایرانیکا
گفته است، این
برخورد در
تاریخ طبری
نیامده است و
احتمال میرود
که فردوسی
بلوچ را با
بلنجر اشتباه
گرفته است
هرچند نه واژهی
بلوچ و نه
واژهی بلنجر
معنی قوم خاصی
را در زمان
فردوسی
میدهند. بلکه هر
دو معنی شیوههای
زندگی
اجتماعی را
میدادند.
در نهایت
به این نکته
باید توجه
داشت که
بزرگترین قهرمانان
شاهنامه
مانند کیخسرو
و رستم از
تبار مادری به
تورانیان و
تازیان
وابسته میشوند. هرچند
تورانیان در
شاهنامه ایرانی
بودند و این
تبار مادری
برای رستم
اسطورهای
جایگاه تردید
دارد (زیرا
مهراب یک نام
پارسی است) اما
خود این موضوع
نشان میدهد که
فردوسی فرهنگ و
منش را برتر
از نژاد میدانسته
است.
در این
راستا خواندن
مقالهی دکتر
امین محمد
ریاحی خوئی را
پیشنهاد میکنیم:
http://www.azargoshnasp.com/famous/ferdowsi/ferdowsi.pdf
بنابراین
فردوسی شاعر
همهی ایرانیتباران(و
بلوچ و کرد
امروزی) است و
اسطورههای
مشترک قوم
آریایی را در
زبان پارسیدری
سروده است تا
برای همیشه
محفوظ بماند.