زبان فارسي در بالكان

 

 

 

 

 

محمود فضيلت    

 

 

 

 

 

برگرفته از: شوراي گسترش زبان فارسي 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

زبان فارسي در چشم‌انداز تاريخي
محمود فضيلت


زبان فارسي و دورنماي تاريخي وگسترش آن را در بيرون مرزها و در سرزمين‌هايي چون شبه قاره بالكان، شبه قاره هند، اسپانيا، ارمنستان، و آسياي ميانه مي‌توان بازانديشي كرد.
خاستگاه همگوني‌هاي واژگاني و ساختاري زبان فارسي با ديگر زبان‌ها و گسترش زبان فارسي در سرزمين‌هايي چون هند، پاكستان، تركيه، بوسني و هرزگوين، آلباني،‌ صربستان، كرواسي، مونته‌نگرو، و مقدونيه را مي‌توان از ديدگاه‌هاي «تاريخ طبيعي» و «تاريخ اجتماعي» بررسي كرد. زيرا از ديدگاه تاريخ طبيعي، زبان‌هايي چون پشتو، هندي، بنگالي، تاجيكي، و اردو، از گروه زبان‌هاي هندواروپايي شمرده شده‌اند و خاستگاه جغرافيايي همگوني دارند. ادوارد براون نيز بخشي از اين همانندي را برمي‌شمارد و مي‌گويد: كاملاً مسلم به نظر مي‌رسد كه ايرانيان و هنديان زماني قوميت مشترك ايراني ـ هندي را در نقطه‌اي در پنجاب تشكيل مي‌داده‌اند.
اگرچه بخشي ازگسترش زبان فارسي در بالكان را مي‌بايست از چيرگي و فرمانروايي عثماني بر آن سرزمين دانست، ولي اين گمانه را نبايد ناديده انگاشت كه چه بسا اسلاوهاي كهن، بخشي از مايه‌هاي زباني، انديشگي و فرهنگي آريايي را از زيستگاه‌هاي آغازين خود به بالكان آورده‌اند. هم‌چنين نقش يونانيان، مانويان و نومانويان و نيز گروه بوگلاميا1 را هم نبايد از ياد برد،2 زيرا زبان فارسي پس از دوره‌هاي فارسي باستان و فارسي ميانه يا پهلوي، به شيوه‌اي كارآمد در گسترش فرهنگ ايراني پاي به ميدان نهاد و در دوران هخامنشيان، سكاها و اشكانيان، زبان فارسي باستان و پهلوي درسند و بين‌النهرين گسترش يافت.
رزم ايران و توران از برجسته‌ترين درونمايه‌هاي شاهنامه فردوسي است كه از نگاه نمادين، بيانگر اين پديده تاريخي است كه زيستگاه تركان، ساليان سال از استان‌هاي هخامنشيان به شمار مي‌رفته است و كساني كه تاريخ كهن تركان را نگاشته‌اند، اين دوره را دوره پارس‌ها نام نهاده‌اند. سنگ نوشته‌هايي نيز كه از گورمه، ترسوس و سارد در نزديكي ازمير به دست آمده، چيرگي هخامنشيان بر اين سرزمين را باز مي‌نمايانند. به دنبال چيرگي هخامنشيان، آيين مهر و در پي آن، دين ماني، به سرزمين تركان راه يافت و آسياي صغير را دربرگرفت. برخي از پژوهشگران در ژرفاي انديشه قزلباش‌ها (علويان)، مايه‌هايي از مهرپرستي، زردشتي و خرم‌ديني را برشمرده و خاستگاه بخشي از آيين‌هاي مولويه را آيين زردشت دانسته‌اند؛ چنان كه پرفسور گولپينارلي، تقدس اجاق و مطبخ خانقاه و خاموشي در اثناي صرف طعام و نيز گلبانگ سفره و خرقه صوفيان را باز مانده و از آيين‌هاي زردشتيان دانسته3 و ناصر خسرو نيز گزارش داده است كه در شهر اخلاط در آسياي صغير، به سه زبان تاري، پارسي، و ارمني سخن مي‌گفته‌اند.4 از اين رو، مي‌توان زمينه‌هاي تاريخي گسترش زبان فارسي در كشورها و سرزمين‌هاي همسايه را چنين برشمرد:
1.
پديده‌هاي اجتماعي مانند خودكامگي فرمانروايان و جنگ‌هاي پياپي، جابه‌جايي ناگزير فارسي زبانان و پراكندگي آنان را در پي داشته است. از نشانه‌هاي نمادين همزباني همسايگان مي‌توان به گفت‌وگوي پهلوانان ايران و توران به زبان فارسي در كتاب شاهنامه در برخي از جستارها نيز از پديده ميهن‌گريزي ايرانيان در دوره ساسانيان، به انگيزه سخت‌گيري‌هاي موبدان زردشتي درباره مانويان و مزدكيان، و نيز پس از تاخت و تاز تازيان و كشتار خرم‌دينان به دست عباسيان و روي آوردن بخشي از فارسي‌زبانان به آسياي صغير سخن گفته‌اند.5
2.
كشورگشايي فرمانروايان در پراكندگي زبان فارسي نقش بسزايي داشته است. پيش از اين از كشورگشايي هخامنشيان و سنگ نوشته‌هاي اين خاندان سخن رفت. افزون بر آن از كشورگشايي محمود غزنوي و سلجوقيان نيز مي‌توان ياد كرد.
نقش كشورگشايي فرمانروايان در گسترش زبان فارسي، گاه با پديده‌هاي ديگري چون پيوندهاي فرهنگي و انديشگي چنان درمي‌آميزد كه جدايي آنها از يكديگر بس دشوار مي‌نمايد. افزون بر اين، غبارزدايي از ساختار گسترش واژگان يك زبان و نمودن سيمايي روشن از دگرگوني‌هايي كه در ژرفاي تاريخ روي داده است،‌ دشوار مي‌نمايد. براي نمونه واژه “ورد” كه در زبان تازي همان “گل سرخ” است، در زبان پهلوي و متون اوستايي نيز براي “گل سرخ” به كارمي‌رفته است. از اين رو برخي ديدگاه‌ها از گسترش جغرافيايي اين واژه در زمان ساسانيان و كاربرد آن در زبان تازي سخن گفته‌اند.
پذيرش نقش فرمانروايان درگسترش زبان نمي‌بايست اين گمان را برانگيزد كه پيوست فرمانروايان چيره‌دست به گسترش زبان خود دست يازيده و يا توانسته‌اند آن زبان را در ديگر كشورها بپراكنند، چنان كه انگيزه فرمانرواياني چون محمود غزنوي و طغرل سلجوقي را در گسترش زبان فارسي، مي‌بايست بيرون از چيرگي و برتري نظامي جويا شد؛ زيرا سلجوقيان پيش از چيرگي بر روم و گشودن دروازه‌هاي آن، معمولاً از فرهنگ ايراني بهره‌مند بوده‌اند و پس از آن نيز زبان فارسي و فرهنگ ايراني را در آسياي صغير گسترش داده‌اند.6
3.
فارسي‌نويسان نيز نقش كارآمدي در گسترش زبان فارسي داشته‌اند؛ از اين رو، آگاهي از تاريخ فارسي‌نويسي مي‌تواند ما را بيش از پيش با گستره و ژرفاي زبان فارسي در كشورهاي ديگر آشنا سازد، چنان كه علي هجويري غزنوي از فارسي‌نويساني است كه يكي از كتاب‌هاي صوفيانه فارسي‌زبان به نام كشف‌المحجوب را در لاهور نگاشت و اميرخسرو دهلوي، ملقب به سعدي هند، و نيز بيدل دهلوي، در هندوستان به سرودن مثنوي و غزل پرداختند. فارسي‌نويسان هند، كتاب‌هاي نامبرداري چون تاج المآثر (اولين تاريخ شبه قاره هند به زبان فارسي) و لباب الالباب (نخستين تذكره شاعران به فارسي) را نگاشتند. در بوسني‌وهرزگوين نيز سرايندگاني به فارسي شعر سروده‌اند كه از آن ميان مي‌توان موارد زير را برشمرد:
مجد نرگسي (سده يازدهم هجري) سراينده خمسه، نهالستان سعادت، مشاق العشاق، قانون رشاد، غزوه مسلمه و اكسير دولت.
خسرو پاشا سكولر (سده يازدهم هجري) كه برخي از سروده‌هاي اودر بلبلستان فوزي آمده است.
احمد طالب (سده يازدهم هجري) كه به فارسي و تركي اشعاري سروده است.
احمد رشدي (سده يازدهم هجري) كه غزل‌هاي فارسي زيبا و عاشقانه‌اي سروده و از عرفي پيروي كرده است.
محمد رشيد (سده يازدهم هجري) كه ديوان اشعار 27 صفحه‌اي از او برجاي مانده است.
علي زكي كيمياگر (سده‌هاي يازدهم و دوازدهم هجري) كه در سرودن ماده تاريخ و تنظيم و حل معما و لغز ماهر بوده است.
محمود پاشا عدني كه داراي ديوان و اشعار پراكنده به فارسي است.
درويش پاشا بايزيد آگيج (سده دهم هجري) ديواني به زبان فارسي دارد.
توكلي دده (سده يازدهم هجري) كه به تدريس مثنوي مي‌پرداخته و از او سروده‌هايي بر جاي مانده است.
مصطفي لدني (سده دوازدهم هجري) به فارسي و تركي شعرهايي سروده است.
حاجي مصطفي مخلصي (سده دوازدهم هجري) از شعر حافظ پيروي كرده است.
فوزي موستاري (سده دوازدهم هجري) كتاب بلبلستان را به زبان فارسي و به تقليد از گلستان سعدي در شش فصل گرد آورده است كه فصل چهارم آن درباره سخن‌پردازان فارسي و تركي‌زبان امپراتوري عثماني است.
بازتاب گسترش زبان فارسي در كشور عثماني و آگاهي فرمانروايان و پادشاهان عثماني در پراكندن زبان فارسي را مي‌توان در شهرهايي چون استانبول، بغداد، دمشق، قونيه، و سرزمين‌هاي يوگسلاوي، به ويژه بوسني و هرزگوين، جويا شد. در اين دوره دربارهاي عثماني به پاسداشت زبان فارسي پرداخته‌اند و فرمانرواي عثماني، سلطان سليم ياووز، به زبان فارسي سخن مي‌گفته و شعر نيز مي‌سروده است. افزون بر اين، در اين روزگاران، تخم سخن فارسي، ميان هجرت‌گزينان ترك يا كارگزاران بومي بخش‌هايي از شبه جزيره بالكان و جنوب شرقي اروپا و سرزمين‌هايي چون آلباني، يوگسلاوي،‌ يونان، بلغارستان، روماني، و مجارستان تا دروازه‌هاي وين پراكنده شده است. پيشينه گسترش زبان و واژگان فارسي در فرمانروايي عثماني را مي‌بايست در دوره سلجوقي جست‌وجو كرد. پس از چيرگي سلجوقيان و دست‌نشاندگان آنان در آسياي صغير، فارسي، زبان رسمي آن ديار شد ونگارش كتاب وسرودن شعر و نيز آموزش و پرورش و نامه‌نويسي در دستگاه فرمانروايان اين خاندان، به زبان فارسي بود.7
اگر نبود راه و رسم پالايش زبان تركي از واژگان بيگانه، كه سال‌ها از برنامه‌هاي قانونگذاران ترك است، بي‌گمان واژگان فارسي در زبان تركي، بيش از پيش نمود مي‌يافت. با اين همه، از ديدگاه جست‌وجوگران، امروز نيز هنگامي كه فردي ايراني در آرامگاه مولوي در قونيه، آن همه شعر و عبارت فارسي را بر در و ديوار مي‌بيند، خويشتن را در ديار ياران مي‌يابد. در طريقت مولوي وآداب و رسوم سنن خاص آن، بيشتر تعبيرات و اصطلاحات فارسي است.8 ووجود واژگاني چون آستان (درگاه و آرامگاه مولوي)، آتشباز (آشپز)، آيين (اشعاري كه در مراسم سماع مي‌خوانند)، آيين‌خوان، برگ سبز نياز (نذري كه مولويان به درگاه مولانا مي‌آورند)، جان (خطاب درويشان به يكديگر)، چله (عبارت خاص چهل روزه)، دم (وقت)، درگاه (اقامتگاه شيخ)، دستار، دسته گل (نوعي پيراهن)،‌ و دستور (اجازه) از اين گونه‌اند.
از رهگذر فرمانروايي عثماني، زبان فارسي در سرزمين آلباني نيز گسترش يافت و كلام فارسي كه با خود انديشه‌هاي بكتاشيه را داشت، بر دل و جان نشست. واژگان فارسي پهنه زبان را درنورديدند و به ادبيات مردم آلباني ره يافتند. به گونه‌اي كه سخن‌پرداز آلباني، شمس‌الدين سامي، به پيروي از آثاري چون شاهنامه فردوسي، سوگنامه فرزندكش و نمايشنامه كاوه را نگاشت و شيخ عبدالسلام مجرم به پيروي از سروده‌هاي صوفيانه سبك عراقي، به سخن‌سرايي پرداخت.9 و نصيب طاهربابا فراشري نيز در بيان انديشه‌هاي درويشي، غزل‌هايي بزمي سرود. چنين مي‌نمايد كه سروده‌هاي وي، بازتابي از غرل‌هاي مولوي و سعدي است. او دفتر خلوتيه خود را در پايان مثنوي آورده و بدين سان پيوند انديشگي خود با مولوي را باز نموده است. نعيم فراشري نيز از سرايندگان فارسي زبان آلبانيايي است. دفتر سروده‌هاي او، تخيلات نام دارد و انديشه بكتاشيان در آن باز تافته و از زبان فارسي به آلبانيايي ترجمه شده است. او در شعر “كربلا” از رويدادهاي آغازين اسلام و خاندان پيامبر(ص) سخن مي‌گويد. هم‌چنين پيامي فراشري، برادر نعيم فراشري، سروده‌ها و نگاشته‌هايي چون شاهنامه و زبده … را از فارسي به تركي برگردانده است.
از ديگر سخن‌پردازان آلبانيايي، يكي هم تسليم روحي بابايي است كه ديواني به زبان فارسي دارد. انديشه بكتاشي از درون‌مايه‌هاي شعر اوست. تركان واژگان فارسي وتركي را با هم درآميختند، به واژگان با ساختارهاي دوگانه دست يازيدند و اين واژگان پيوندي را به ديگر زبان‌ها وارد كردند10 كه از آن ميان مي‌توان به اين واژه‌ها در متون صربي اشاره كرد:11
bajriam – namăz, basčaluk, beharli, abdĕsli, aladza, ăp-asičăre, ărpasă, bostandzije, burma-tăhta, cadordzaija, terli-diba, jedandzija.
افزون بر واژه‌هاي پيوندي فارسي ـ تركي، زبان صربي را مي‌توان سرشار از واژگان فارسي دانست. ساختار همگون زبان فارسي و صربي نيز از ويژگي‌هايي است كه در اين دو زبان را گستره تاريخ طبيعي به هم مي‌پيوندد. چنان كه “biti” زبان صربي به معني “بودن” است. Bi ريشه فعل و ti نشانه مصدر است. در مصدر “بودن” نيز “بود” ريشه فعل و “ َ ن” نشانه مصدر است.
همچنين واژه پيوندي blagovesi يعني خبرخوش از blag (خوش) + o (ميانوند) + vesti (خبرها) پديد آمده است. واژه پيوندي vodendan يعني “زادروز” هم از voden (زاد) dant (روز) ساخته شده است.
گسترش زبان فارسي در زبان صربي را مي‌توان نمودي از پيوستگي ريشه‌اي اين دو زبان از يك سو، و گسترش زبان و فرهنگ ايران دربيرون مرزهاي ايران از سوي ديگر، دانست. واژگاني چون azdaja (اژدها)، sumbol (سنبل)، năr (انار)، narandza (نارنج)، bečar (بيكار)، terazije (ترازو)، meza (مزه)، česma (چشمه)، tursija (ترشي)، čobanin (چوپان)، testera (استره)، sindzir (زنجير)، prinač (برنج)، pilav (پلو)، peskĕs (پيشكش)، seped (سبد)، sator (چادر)، visa (بيشتر)، obrva (ابرو)، bazar (بازار)، basta (باغ)، dzep (جيب)، čaj (چاي)، dati (دادن)، dugme (دگمه)، dua (دو،‌ در اوستا نيز به گونه dva آمده است.)، zena (زن)، seta (شش)،sapun (صابون)، sečer (شكر)، parče (پارچه)، kliuč (كليد)، lala (لاله)، mozak (مخ، مغز)، rarcis (نرگس)،nana (نعناع)، nov (نو)، ne (نه، نـِه)، jedan (يك)، jasmin (ياس، ياسمين)، limun (ليمو)، vetar (باد)، vokal (واكه)، urma (خرما)، ti (تو)، sram (شرم)، sesti (نشستن)، pet (پنج)، nov (نو)، bahsis (بخشش)، naste (ناشتا)، behar (بهار)،hrana (خوراك)، alat (آلت)، rustičan (روستا)، vatra (آذر، آتش)، spanač (اسپناج،‌اسفناج)، pamuk (پنبه)، čevap (كباب)، bog (خدا، بغ)، tus (دوش)، kutija (قوطي)، gaz (گاز)، grlo (گلو)، mrtav (مرده)، tezak (دشوار)، mrav (مور)، mis (موش)، nafta (نفت)، div (ديو)، pistacija (پسته)، čador (چادر)، grad (گِرد/ جرد،كه در كلماتي مانند بروجرد و هشتگرد آمده و به معناي شهر است).
بازتاب زبان فارسي در تركي از ديدگاه برخي پژوهشگران، به گونه‌اي است كه دستور زبان تركي را بيشتر از گونه فارسي مي‌دانند.12
با ترجمه رباعيات خيام، ژرف‌انديشي ايراني، مرزها را درنورديده و تا دوردست‌هاي جهان ره يافته است. برگردان انگليسي فيتز جرالد كه در سال (1859م.) انجام پذيرفته، گنجايي زبان فارسي را براي بيان انديشه‌هاي ژرف باز نموده است. از اين رهگذر نيز واژه‌هاي فارسي در زبان صربي وارد شده13 كه جستار درباره آن را به گفتاري ديگر وا مي‌نهيم.
پيوند تاريخي زبان فارسي و ارمني را نيز مي‌بايست پيوندي سخت طبيعي و بنيادين دانست، چنان كه خاورشناسان اروپايي مانند پترمان، وينديشمان و گُشته با بررسي زبان ارمني دريافتند كه اين زبان، هندواروپايي است. از اين روي، شيوه هم‌ترازي تاريخ زبان ارمني با ديگر زبان‌هاي هند و اروپايي بيش از پيش، پرهيزناپذير مي‌نمايد. از هم ترازي زبان فارسي و ارمني درمي‌يابيم كه تاريخ طبيعي واجتماعي، اين دو زبان را به هم پيوسته است، چنان كه در واژه‌هاي زير آمده است:14
ăxorr
در فارسي “آخور” و ريشه آن xvar “خوردن و آشاميدن” است.
ăpăt
در فارسي “آباد” و پهلوي آن ăpăt و ăpătăn در پازند ăwădăn است.
Ăpreisum
در فارسي “ابريشم” و پهلوي آن ăpresum است.
ăpsos
در فارسي “افسوس” به معني دريغ و ريشخند است و پهلوي آن afsos و در زند ăwăsos است.
ărasăn
در فارسي “رسن” و پهلوي آن varsan و در سنسكريت račană است.
arzăn
در فارسي “ارزان” يعني برازنده و شايسته و پهلوي آن ărzan است و در واژه‌هاي پيوندي margarzăn (شايسته مرگ) و arzătg (بهادار، شايسته) آمده است.

پانوشت‌ها :
1.
براي آگاهي بيشتر نك زبان و ادبيات فارسي در بوسني و هرزگوين، احمد صفار مقدم، تهران ـ 1372 ش، صص 190ـ195.
2.
تأثير فرهنگ ايراني و زبان و ادبيات فارسي در يوگسلاوي سابق، بخش اول،‌ بلگراد 1374ش، ص 7.
3.
نك زبان و ادب فارسي در قلمرو عثماني، محمد امين رياحي، تهران 1369 ش،‌ ص 2.
4.
همان، ص 8؛ به نقل از سفرنامه ناصرخسرو، به كوشش محمد دبير سياقي، تهران 1335، ص 7.
5.
تأثير فرهنگ ايراني و … ، ص 8.
6.
زبان و ادب فارسي در قلمرو عثماني، ص 2.
7.
همان، همانجا.
8.
نك همان، صص 96ـ97، 265ـ267.
9.
نك فرهنگ ايران در قلمرو عثماني، عبدالكريم گلشني، شيراز 1354 ش.
10. Turcizmi u Srpskhr.
11. Ibid.
12.
نك دستور زبان فارسي، شاكر سيكريچ، سارايوو 1951م، ص 8.
13.
نك عمرخيام، بزرگ‌ترين رباعي سراي جهان، فهيم بايراكتارويچ، بلگراد 1965م.
14.
فرهنگ واژه‌هاي همانند، ارمني ـ اوستايي، پهلوي، فارسي‌…، دفتر نخست، هراچيا آجاريان، ترجمه آ. آرين، تهران 1363 ش، صص 19ـ20.