آذربايجان باز هم آذربايجان! | |
مهندس
رضا گنجهاي (بابا
شمل چه
آذرها به
جان، از عشق
آذربايجان
دارم من
اين آتش
خريدارش
بجانم، تا كه
جاندارم به
خدا اگر ياوه
گوياني
مانند بعضي
گويندگان
همسايه و
خيال بافاني
مثل چند نفر
نويسندگان
آنجا كه شب و
روز دم از
آسمان و
ريسمان
ميزنند تا آن
نتيجه غلط و
محالي را كه
منظورشان
است بگيرند،
در دنيا
نبودند،
اولاد آدم
چند روزي روي
آسايش و
آرامش ميديد.
من هر دم كه
خودنمايي
اينها را ميبينم
به ياد آن
مسخرههاي
كوتاهقد و
بيريخت كه
در سيركهاي
اروپا وسط
پردههاي
نمايش به
بازيگري و
ميدانداري
ميپردازند
ميافتم. من
هر وقت عقل
كوتاه و
آرزوي دراز
اين
نورسيدگان
ميدان سياست
را كه ميخواهند
با گفتن دروغهاي
بزرگ از «گوبلز»
تقليد كنند و
پردهي سياه
مغلظه روي
حقايق روشن و
درخشنده
بكشند و با گلآلود
كردن آب ماهي
گيرند، ميبينيم
صد رحمت به
روح آن مرده
ميفرستم. هنوز
روزهاي
تاريك و كيفر
دو روييها
در انتظار
آنهاست و ميخواهند
باشك و ترديد
در مليت و
ايرانپرستي
آذربايجاني،
خطري را كه
امروز متوجه
آنها بوده و
بهمني كه
بالاي سر
آنهاست
متوجه
ديگران كنند.
غافل از اين
كه بلا، هدفش
را خوب ميشناسد
و تنها
آنهايي كه شش
سال مداوم
چون
جانوسيار و
ماهيار بـا «
دارا» بوده و
دل به «
اسكندر»
داشتند،
بايد از بيم
عقوبت برخود
بلرزند. آن
مغرضين و
كينهتوزاني
كه امروز درد
خود و آينده
تاريك خود را
فراموش كرده
و براي مافال
ميگيرند و
نوحهسرايي
ميكنند،
بايد بدانند
كه اين ندبهها
و نغمهها
سودي ندارد و
ذرهي از
سزاي دورويي
آنها نخواهد
كاست... موضوع
مليت
آذربايجاني
مسالهاي
است كه
تاكنون
تاريخ
آذربايجان
بارها پاسخ
آن را داده
است. اگر هنوز
تو را در مليت
آذربايجاني
و ايراني
بودن
آذربايجان
ترديدي است،
پس بگذار تا
آن كسي كه در
دامان
آذربايجان
پرورش يافته
است با تو سخن
گويد: بهل تا
پسرِ
آذربايجان
جواب خيره
سري و ياوهسرايي
تو را بدهد،
زيرا من آنم
كه خود دانم.
گوش كن تا
نداي قلبي يك
نفر
آذربايجاني
حقيقي را
بشنوي! بسيار
متاسفم كه
زبان مادري
من زبان
شيريني
فارسي نبود،
ليكن باور كن
من زبان
فردوسي،
سعدي و حافظ
را بهتر از
زبان مادري
خود ميفهمم
و آن لذتي را
كه من از
شنيدن يك بيت
آنها ميبرم
با جهاني عوض
نتوانم كرد و
جز به فارسي
كسي با روح
من، با قلب من
حرف نزده است. برادر
من! جايي كه
نغمههاي
جانگداز
صائب بلند
شد، سرزميني
كه آن جذبهي
جانسوز شمس
در آن قدرت
نمايي كرد،
خاكي كه به
نظامي آن
زبان شيرين و
آن عشق آتشين
را بخشيد، جز
ايران
نتواند بود. برادر
من! ما
يكپارچه
ذوقيم، يك
دنيا شوقيم،
سرتاپا
شوريم، پاي
تا سر شرريم.
باور كن كه جز
ايراني،
نتوانيم بود.
باور كن كه از
«ترك» يا يك
ملت ديگر
نتوانيم بود. فقط
من ميتوانم
بگويم كه از
چه ملتي
هستيم زيرا
فقط من از دل
خود خبر دارم! به
همين خون
ايراني كه در
رگ و شريان من
جاري است قسم
كه آني در
ايراني بودن
خود شك نكردهام
و حرفهايي
را كه
ديوانگاني
چون شما گاه و
بيگاه گفتهايد،
جز شوخي
نينگاشتهام
و جز شفاي
عاجل براي
آنها از
خداوند
نخواستهام. كوههاي
بلند و دشتهاي
اين سرزمين،
هزاران سال
شاهد ايراني
بودن ما بوده
و خواهند بود.
اين خون
آذربايجاني
است كه از كوههاي
آذربايجان
تالب خليجفارس،
سرهر سنگ و
روي هر وجب شن
ريخته شده و
مليت ما را به
خط روشن و
جاويدان
نگاشته است.
هر جا كه خون
پاك پدران ما
براي آزادي و
استقلال
جاري شده
است، آنجا
وطن ما بوده و
خواهد بود. صفحات
زرين و
پرافتخار
تمدن ما بهتر
و بلندتر از
هزاران «روشني»ها
و «سليمان
نظيف»ها،
ايراني بودن
ما را فرياد
ميزنند و
زمزمههاي
اين سوسكهاي
دربدر در
مقابل اين
نعره جز
خاموشي چاره
ندارد. برادر
من! زبان
تاريخ شيواتر
از سفسطه و
مغلطه است و
تيغ حقايق
آن، زبان، و
زباندرازان
را ميبرد. برادر
من! آتش
آتشكدههاي
فارس و
خراسان را از
آتشكده
آذرگشن اسب
آذربايجان
افروختند و
امروز گرچه
آن آتشهاي
مقدس خاموش
شدند ليكن در
دل ما
فروزانند و
تا شرري از آن
باقياست،
ما ايراني
خواهيم بود. برادر
من! اگر چشم
حقيقتبين
داشتي، ميديدي
كه احساسات
تند و تيز و
سوزان
آذربايجاني
امروز نشانه
همان آتش
مقدس زرتشت
است. برادر
من! هنوز آثار
تمدن
ايراني،
دين زرتشتي و
زبان آذري در
آذربايجان
زنده است.
روزي كه اين
آتش مقدس در
دل ما افسرد،
آن روز هر كس
تواند
آذربايجان
را بربايد
زيرا ما به
سنگ و گياه و
خانه و لانه
ارزشي قايل
نيستيم،
براي ما هرچه
هست و نيست
همان آتشي
است كه در دل
ماست. مردم
سرزميني كه
در جنگ
گذشته، محبسها
و سياه چالهاي
«قارص» و «وان»،
خانه
آزاديخواهان
و اسراي آن
بود،
مليتشان را
نشان دادهاند.
رادمرداني
كه پس از جنگها
و نبردها،
سرتسليم
فرود
نياوردند و
از تهديد
نترسيدند و
به تطميع رام
نشدند و همين
كه از زنجير
شما رهايي
يافتند باز
خود را به
آغوش وطن خود
انداختند،
تكليف خود را
بهتر ميدانند. برادر
من! خيال نكني
رنجهايي كه
ما بيست سال
مداوم از
حكومت
استبدادي
برديم و حرفهاي
زشتي كه از
دهن مامورين
احمق و قلدر
شنيديم، ذرهاي
در احساسات
ما نسبت به
وطن خودمان
ايران
تغييري داد،
هرگز ما
همانيم كه
بوديم و همان
خواهد بود. اگر
آذربايجاني
زجر ديد و فحش
شنيد،
بوشهري و
شيرازي هم از
آن خوان بيدريغ
بينصيب
نماند. برادر
من! با وجود
تمام اينها: ريك
آمو و آن
درشتيهاي
او زير
پايم پرنيان
آيد همي! امروز
ما
آذربايجانيها،
نه فقط خود را
جزيي از
ايران ميدانيم
بلكه تا حدي
حاكم بر آن ميدانيم.
زيرا چهار
ميليون از
باغيرتترين
و سالمترين
نفوس آن را ما
تشكيل ميدهيم
و باور كن كه
اغلب، بلكه
هميشه
سرنوشت
ايران در دست
ما بوده است. برادر
من! ملت
فرسوده و
زخمي كه پس از
ساليان دراز
از زير چكمههاي
عسكران ترك و
سمستوران
قزاقهاي
تزاري قد
بلند كرده و
از حلقوم
خيابانيها
فرياد «
آذربايجان
جز و لاينفك
ايران است» را
برآورد،
بلندتر از
نعره آتش
فشان مليت
خود را فرياد
زد و هيچ كسي
براي چنين
ملت زنده و با
غيرتي تعيين
تكليف و يا
راهنمايي
نمودن
نتواند.
خيابانيها
را كشتند ولي
ما خيابانيها
را فقط
ايراني ميدانستيم
نه قاتلين
آنها را! امروز
نيز ما بهتر
ميپسنديم
كه در زندانهاي
آزادي كش
ايران جان
دهيم تا اين
كه قدم
بگلزار
ديگران
گذاريم و
بوسه بر لب
تيغ دژخيمان
همين حكومت،
براي ما
هزاران بار
شيرينتر و
گواراتر از
بوسه بر
آستان
بيگانگان
است! برادر
من! براي ما
گراميتر از
اين يك مشت
خاك نيست و ما
معتقديم كه
دو چيز مرد
هرگز تغيير
نكند: مليتش
و آييناش. برادر
من! يقين كن كه
در اين
گيرودارها و
اين
قهروآشتيها
حتي يك نفر
آذربايجاني،
در ايران
بودن خودش
كمترين
ترديدي
نكرده است. اما
برادر من!
خيال ميكنم
كه رواست
اكنون تو به
فكر خويشتن
باشي و ما را
به حال خود
گذاري زيرا
اگر پس از اين
كشت و
كشتارها و
ويرانيها،
دنيايي به
جود آيد كه در
آن حق و عدالت
حكومت كند،
ما در آن به
طور حتم جاي
نيكويي
خواهيم داشت
و در آسايش و
آرامش به سر
خواهيم
برد و تمدن
ديرين خود را
بسط خواهيم
داد. ولي اگر
خداي
ناكرده، باز
در دنيا،
براي چون تو
سخنچينها
و ميانه به هم
زنها جا بود
و سرنوشت ملتها
بازيچه هوي و
هوس آتش
افروزيهاي
چون شما
ديوانگاني
گرديد، ما
ديگر به آن
دنيا علاقه
نداشته و
زندگي در آن
محيط براي ما
ارزشي
نخواهد داشت.
پس بگذار
بميريم و
چنان رزوي را
نبينيم و آن
دنيا را براي
شما بگذاريم
و بگذريم. برادر
من! به فرض
محال اگر
روزي
آذربايجان
از ايران
بريده شود،
هرگز
آذربايجاني
از ايراني
جدا نخواهد
شد و در چنين
روزي فقط يك
آذربايجان
خشك و خالي و
سوزان خواهد
ماند كه بر سر
خرابهها و
ويرانههاي
آن تنها
جغدها به
عظمت روح و
شهامت
جوانان آن
سرزمين نوحهسرايي
خواهند كرد... مآخذ:
هفتهنامه
باباشمل ـ
شماره 112 ـ 21
تيرماه 1324 |
|